یادداشت

هری پاتر و زندانی آزکابان
احساس می‌ک
        احساس می‌کنم از یک سفر برگشتم...و بدون اغراق می‌گم روز های پر هیجانی رو در کتاب"هری‌پاتر و زندانی آزکابان" گذراندم...شبی هری پاتر عمه مارج رو باد کرد و بعد از خونه دورسلی‌ها بیرون زد و گرگ ترسناک رو دید قلبم در سینه فرو ریخت حتی دیدنش در محوطه هاگوارتز یا اطراف جنگل ممنوعه باز هم ترس زیادی رو به همراه داشت اما نویسنده بین احساسات به خوبی تعادل رو برقرار کرد من هم در بین صفحات کتاب زندگی کردم و سوار اتوبوس شوالیه شدم...مدتی در پاتیل درزدار و گوچه دراگون روزهارو در آرامش سپری کردم یا حتی نوشیدنی کرم داغ رو همراه با هری،رون و هرمیون با استرس دلنشینی سر کشیدم...با نقشه راه های مخفی هاگوارتز به تونل های ترسناک پا گذاشتم و حتی در زمان به عقب سفر کردم، و هیچ چیز انقدر نمیتونست من رو به وجد بیاره درواقع اشتباه هری پشت اون بوته ها و فریاد زدن وِرد "اکسپتروپاترونوم" برای دفاع از خودش در گذشته، پازل داستان رو به خوبی حل می‌کرد.... و همینطور در یک شب، ابتدا قتل و بعد آزادشدن هیپوگریف،راز پروفسور لوپین، موش مشکوک رون، حقیقت سیریوس بلک، بخشی از داستان ولدمورت و مرگ پدر و مادر هری و قلق بید کتک‌زن و درگیری با تعداد زیادی دیوانه‌ساز رو تجربه کردم ... بردن جام کوییدیچ توسط گریفندور و پیدا شدن پدرخوانده برای هری  از بهتری اتفاق‌های داستان بود. دلم میخواد هنوز هم توی این قسمت بمونم و اتفاق های پرهیجانش رو مرور کنم...راستی در قسمتی از داستان، ابرهای آسمان دنیای حقیقی باریدن گرفت و بر هیجان آن شب عجیب در ساختمان شیون آوارگان افزود...
      
12

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.