یادداشت زهرا قدیانی

مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران
        یک آشپز، یک پرستار و یک خدمتکار. چندین معلم خصوصی برای زبان‌های خارجی و ورزش و هنر. دو خانه هزارمتری با باغ و استخر و ابزار ورزش برای ییلاق و قشلاق. اینها گوشه‌ای از امکاناتی‌ست که مادر برای تربیت بچه‌ها دراختیار داشتند.
هدف از زندگینامه‌نویسی چیست؟ شناخت زندگی و زمانه سوژه و احتمالا کارکرد الگودهی‌ای که برای آن قائلند.
وقتی شرایط مادر برای زیر یک درصد جامعه ایران آنروزها و زیر پنج درصد جامعه این روزها منطبق است این الگوگیری حاصل نخواهد شد. بدلیل همین تفاوت فاحش شرایط.
پس می‌ماند مسئله شناخت که من یکی چندان با آن همدل نیستم. چقدر از زندگی و زمانه فرمانفرماها و قجرها و پهلوی‌ها و اعیان و اشراف بخوانیم؟ مردم معمولی را عشق است.
.
.
تا اواسط کتاب اخم‌هام توی هم بود. دلزده‌ام از اسطوره‌سازی. خلع سوژه از وجه انسانی‌اش و جامه فرشتگان برش کردن. اما آنجا که صحبت از بحران عاطفی مادر و سرسپردگی‌ش به نازی‌ها شد یک آخیش کشیدم که بالاخره مادر هم دم به تله ممکن‌الخطا بودن انسان داد.
.
.
کتاب برایم نکته تربیتی‌ای دربر نداشت. هم به لحاظ تفاوت فاحش شرایط و هم به دلیل اینکه الگوی تربیتی مادر به رفتارگرایی نزدیک بود و گاه اجبار، مثلا در آموزش موسیقی به فرزندان علی‌رغم میل آنها که هم با روحیات بچه‌های امروز دیگر هرگز سازگار نیست و هم مطرود است.
.
.
نکته منفی دیگر اینکه خیلی روایت‌ها صرفا در حد کلی‌گویی باقی مانده بود و برای من خواننده مبهم می‌نمود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.