یادداشت شکوفه سادات مرجانی بجستانی
1402/3/4
. اسکار و خانم صورتی از اون کتاباست که وقتی خستهای، بُریدی، کم آوردی، دلت گرفته، یه شبی بری سرت و بزاری روی پای یه آدم امن، اون همین طور که انگشتاش دارن موهاتو نوازش میکنن برات #اسکار_و_خانم_صورتی بخونه و تو گوش کنی.بعد تهش وقتی قطرههای اشکت و پاک کردی بلند بشی و بهش بگی درست میشه نه؟ و اون همین طور که بهت لبخند میزنه بگه : معلومه. تو از پسش بر میای. داستان دربارهی یک پسر ده ساله به اسم اسکار است که به دلیل سرطان در بیمارستان بستری است او با یک پرستار مواجه میشود و تصمیم میگیرد برای خدا نامه بنویسید. از جناب اشمیت #خرده_جنایت_های_زناشویی رو خونده بودم واونم خیلی کتاب خوبی بود این کتاب هر بهانهای رو برای کتاب نخواندن از شما میگیرد. خوش خوان، روان، جذاب، کوتاه و با قیمت خیلی مناسب. یک لقمهی کتابی که حالتون و خوب و خراب میکنه. ببینم چه میکنید. توی این کتاب منظور از «یک روز میتونه به اندازهی یک عمر بگذره» رو کامل متوجه بشید بخش هایی از کتاب: «من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم.(فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!) اولینباره که برات نامه مینویسم چون تا حالا بهخاطر درسهام وقت نداشتم» میتونستم خیلی راحت بهجای اینها بنویسم : «بهم میگن کله تخممرغی، هفتساله بهنظر میرسم، بهخاطر سرطانم تو بیمارستان زندگی میکنم و هیچوقت نوشتهای برات نفرستادم چون فکر نمیکنم حتی وجود داشته باشی!» _حالا برای چی باید برای خدا بنویسم؟ _کمتر احساس تنهایی میکنی. _ احساس تنهایی کمتر با کسی که وجود نداره؟ _به وجودش بیار. به سمت من خم شد. _ هر بار که تو یهکم بهش فکر میکنی یهکم بیشتر به وجودش میاری؛ اگه همینطور ادامه بدی کامل میشه؛ اون حالتو خوب میکنه. _این یه تقویمه... تقویم دوازده روزِ پیشگو! میخوام یه بازی کنیم؛ من و تو، بهخصوص تو! از امروز تو، هر روزش رو نگاه میکنی و به خودت میگی: «این واسه من ده سال حساب میشه» _ده سال؟ _آره، یه روزت، ده سال! _خب اینطوری دوازده روزه، صد و سی ساله میشم! _ آره متوجه شدی؟ مامی صورتی بوسیدتم؛ خوشش اومد! فهمیدم! بعد رفت. #اریک_امانوئل_اشمیت #معصومه_صفایی_راد #انتشارات_کتابستان #کتاب #خدا
(0/1000)
جوان
1402/3/4
0