یادداشت طاهره گوهری
1402/12/11
4.3
12
یه حقیقتی رو باید بهش اعتراف کنم و اونم اینه که با وجود اینهمه ریاضی خوندن، من هیچ علاقهای به فلسفه نداشتم و ندارم:) قرض گرفتن و خوندن این کتاب چندتا دلیل داشت. اولیش عنوان و اوضاع روحی حال حاضرم. دومیش اسم مترجم و سومیش شاید فرصت دوباره برای آشتی با فلسفه. کتاب داستان جان اسمیت، ژورنالیست موفقیه که ناگهان دچار بیماری لاعلاجی میشه و در بهترین حالت دو یا سه سال فرصت زندگی داره. خانوادهاش تصمیم میگیرن این موضوع رو ازش پنهان کنن. یک پارتنر نقاش به اسم ایوا داره و یک دوست بسیار نزدیک به نام کییر. داستان واقعا نکته خاص و قابل تاملی از نگاه ادبی نداره. یه روایت بینمک حتی شاید. ترجمه بد نیست. خیلی از لفظ ولله استفاده شده بود که منو اذیت میکرد و نمیاومد به داستان. جالبترین چیز هم تقارن بیماری مترجم و شروع ترجمه این کتاب بود و حس عجیبی داشت. یه سری از گفتگوهای جان و کییر واقعا حوصله سربر بود و اصلا دوست نداشتم. شاید از کل کتاب، دو فصل آخر برای من کافی بود. تصور اون لحظه واقعا درخشان و عجیب. چیزی که میبینیم و چیزی که هست. اندکی از بار غمم رو برداشت و سبک تر شدم... در مجموع آیا توصیه میکنم؟ اگر فلسفه رو دوست دارید و در کنارش یک داستان سبک و تاحد خوبی غمگین رو، بله.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.