یادداشت سمی

سمی

سمی

دیروز

        امروز یک پادکست گوش می‌دادم یک شعر از رسول یونان خوند:
عشق را
بدون بزک می‌خواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جاده‌ها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
قطاری که ما را از این جا نبرد
قطار نیست...

و این کتاب را در شرایطی خوندم که جنگ امون مردم غزه رو برده و هرلحظه قلبم برای کودکان مظلوم تیر میکشه...

کتاب وزارت درد نتیجه‌ی وحشتناک جنگ بر روح و روان و زندگی مردم یوگسلاوی است.
مهاجرانی که مجبور به ترک وطن شده‌اند ولی خاطرات و پیامدهای جنگ آن‌ها را رها نمی‌کند.
راوی به امید رهایی از خاطرات به کشور دیگری پناه برده ولی غافل از اینکه خاطرات آدم‌ها را رها نمی‌کنند و هرچه دردناک‌تر، فراموش نشدنی‌تر...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.