یادداشت یاسمین فلاحتی

        ریویو نوشتن راجع به این کتاب سخته، مجبورم بنویسم؟ نه اما میخوام بعدا که میام ریویوهامو میخونم، حس و حال هاش برام تازه شه، پس بریم جلو ببینیم چی میشه...
.
قصه تو تَهِ زمین اتفاق می‌افته، احتمالا آخرین محل تجمع انسانی در قالب شهر، در جایی نزدیک به قطب شمال در سوئد، بیورن استاد یا شهر خرس.
من از اون دسته از افرادم که معتقدم جغرافیای زندگی، رو خلق و خو اثر میذاره و به تبع، نمیشه انتظارات معمولی از مردم یک شهر معمولی رو از آدمای این قصه داشت، این از لوکیشن. و اما قصه... قصه و غصه، قصه و غصه‌ی دردی عظیم، مسئولیت های بزرگ و آدم‌های عادی.
همینو میتونم بگم از داستان، متاسفانه یا خوشبختانه قلمم اونقدر قوی نیست تا بتونم همه حس‌هایی که«تجربه» کردم رو رو کاغذ بیارم. تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه اینه که انگار یه زخم قدیمی و کهنه و کاری و عفونی و که مدتهاست به حال خودش رها کردم، به دکتری نشون بدم و اون اول با ظرافت دَلَمه روی زخم و برمیداره، درد میگیره، دیگه دلت نمیخواد ادامه بدی، بعد ضد عفونیش میکنه، میسوزه اما دیگه مجبوری ادامه بدی، باهات صادقه میگه ببین این زخمه هیچ وقت خوب نمیشه اما میتونی همچنان باهاش به زندگی ادامه بدی، بعدم یواش و آروم پانسمانش میکنه و «کنار» اومدن باهاش رو بهت یاد میده...
.
پ.ن۱: keep your friends close harry:)
پ.ن۲:کتابش برای نوجوان‌ها مناسب نیست.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.