یادداشت حامد محسنی
1404/2/17
جای خالی مهتاب «سوال: به چیزهایی که میگویی یا مینویسی، یقین داری؟ جواب: یقین، کورهی آدمسوزی است. آدمیت انسان در پای یقین، ذبح میشود. به همین جواب هم یقین ندارم.» (رضا بابایی) این روزها خیلی به یادش میافتم. جای خالیاش را حس میکنم، با اینکه هیچوقت از نزدیک ندیده بودمش. رضا بابایی را میگویم. نویسندهای که مدتها با یادداشتهایش زندگی میکردم. به باورم رضا بابایی انسان شریفی بود، و آنچه در یادداشتهایش مینوشت، نه فقط دانش و آگاهیاش، که تجربهی زندگی زیستهی پر از فراز و نشیبش بود. از آدمهایی که خودشان را به چالش میکشند، نقد میکنند، تغییر موضع میدهند، و ترسی از اشتباه کردن و اعتراف به آن ندارند، خوشم میآید. این آدمها پس از گذر از این راه ناهموار، معمولاً انصاف و مدارا را با خود به سوغات میآورند. انصاف و مدارا؛ مهمترین درسی که سعی کردم از او بیاموزم. به قول خودش: «وحدت ممکن نیست؛ جنگ به صرفه نیست؛ زنده باد تحمل و مدارا.» میخواهم آخرین یادداشتی که او قبل از مرگش نوشت را برایتان نقل کنم: «ما امیدوارترین مردم دنیا بودیم. هیچ ملتی همچون ما آسان دل نمیبست و معصومانه اعتماد نمیکرد. شمشیرهای خطا و خنجرهای جفا رشته امید ما را نبرید. در تندباد حوادث، از جان برای شمع امیدمان سرپناه میساختیم. هزاران روز را به انتظار لبخندی میگذراندیم، اگرچه جز خشم و خشونت نمیدیدیم. آنان که اکنون ما را از هر تغییری ناامید کردند بر خود ببالند که مردمی شیدا و عاشق را بر خاکستر افسردگی نشاندند. شناسنامهام را میبینم. جایی برای مُهر جدید نمانده است. ما را شرمنده شناسنامههایمان هم کردید. فردا نسلی از راه میرسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن میکند؛ آنجا که دست شما به آن نمیرسد.» (رضا بابایی، ۹۸/۱۱/۱۹)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.