یادداشت Sahar Chambary
1404/4/31
خلاصهی داستان: روایت از زبان ناظری آغاز میشه که مسئول نگهداری آثار نقاشی استاد ماکان (نقاش مشهور و مبارز سیاسی) است. او درگیر رمزگشایی از تابلویی به نام «چشمهایش» میشود—تابلویی که چشمان زنی ناشناس را به تصویر کشیده. در روند داستان، ما با زندگی زنی به نام «فرنگیس» آشنا میشویم—زنی از طبقه مرفه که با استاد ماکان برخورد میکند، جذبش میشود، اما در درون، پر از تناقض، خشم، علاقه و بیاعتمادیست. داستان حول رابطه پیچیده، پنهان، و پرشکاف آنها شکل میگیرد. 🔍 تحلیل در سه بُعد: 1. بُعد روانشناختی: فرنگیس، زنی دوپاره است. هم دلباخته استاد است و هم از او بیزار. هم مجذوب قدرت معنوی اوست، هم به خاطر بیتوجهی استاد احساس بیهویتی میکند. فرنگیس بهنوعی نماینده «زنِ فرهیختهی مدرنشده اما سرگشته» در دوره رضاشاه است: آزاد ولی تنها، آگاه ولی بیعمل، عاشق ولی کنترلگر. 2. بُعد سیاسی-اجتماعی: استاد ماکان، نماد هنرمند و روشنفکر آرمانگراییست که در رژیم اختناق، با هنر و قلمش مبارزه میکند. ولی نگاه علوی روشنفکرانه و انتقادیست: استاد از فرنگیس فاصله میگیره نه از سر بیعلاقگی، بلکه چون هدف سیاسی و مبارزاتیاش برایش مهمتر از عشق شخصیست. این تضاد، نشون میده که روشنفکر ایرانی بین عشق، تعهد، و جامعه در حال تکهتکه شدن بوده. 3. بُعد هنری و ساختار روایی: ✔️ روایت چندلایه و غیرخطی (شبیه یک تابلو که باید کشفش کنی) ✔️ زبان نیمهکلاسیک، شاعرانه و کنترلشده ✔️ تابلوی «چشمهایش» نهتنها مرکز ماجراست، بلکه استعارهایست از حقیقتی پنهان، از نگاهی که قضاوت نمیکنه، فقط میبیند. 💭 برداشت نهایی: چشمهایش داستان رابطهای نافرجام نیست، داستان نگاه نافرجامیست. نگاه کسی که نتوانسته دیده شود، و کسی که نخواست ببیند. فرنگیس، در نهایت، نهتنها راوی راز استاد میشود، بلکه خودش تبدیل به «راز» میشود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.