یادداشت زینب قلعه ئی
1402/4/17
من تا صفحه ی ۴۲۷ خوندم. تا همینجاشم کلی طاقت آوردم و خوندم تا ببینم تهش چی میشه ولی از اینجا نتونستم ادامه بدم. خیلی رمان بدی بود. مطمئنم یا نویسنده تجربه ی زندگی مشترک نداشته یا خیلی رویایی نوشته. زندگی مشترک لوسی عالیه ولی اون کلا با یاد دوست پسرش زندست و چیزی که برام ناراحت کننده بود این بود که هر جا کوچکترین اختلاف نظری با شوهرش داشت، اونو با دوست پسرش مقایسه میکرد و مینوشت اگر تو بودی اینطور نبود و مدااام در یادش بود و به یادش بود و با وجود زندگی خوبش، و کارهای خوب شوهرش کلا یاد کسی بود که ولش کرده بود و خوابشو میدید و... اینم خیانته، فرقی نداره. و زندگی مشترکش تا اینجا خیلی مصنوعیه، خیلی بیش از حد شوهرش خوب و عاشقه. خیلی کمتر از یه زندگی عادی، اختلاف نظر دارن. دعوا که اصلا ندارن با این وجود لوسی مدااام شوهرشو با دوست پسرش مقایسه میکنه. گرچه اولاشو دوست داشتم ولی بمرور حس بدی میده به آدم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.