یادداشت محمدامین اکبری
1402/8/14
به نام او مناسبتخوانی این اصطلاحی مندرآوردی از خودم هست ولی گمان میکنم که گویا و مناسب باشد. مقصود من از مناسبتخوانی خواندن کتاب بهمناسبت اتفاق یا سالگرد واقعهای است. مثلا من هرسال در ایام محرم چند کتاب عاشورایی میخوانم یا این روزها با ماجرای فلسطین و جنایتکاریهای رژیم غاصب در حال خواندن کتابهای تحلیلی درباره این واقعه و شعرها و داستانهایی که در مورد آن نوشته شده، هستم. مناسبتخوانی خوبیهایی زیادی دارد مهمترینش شوق و شوری است که به سراغ آدم میآید. آدمی میخواهد هرقدر که میتواند بخواند تا بیشتر و بهتر بفهمد. یا بسیاری از کتابهایی که در کتابخانه است و به هردلیلی ما بهسراغ آن نمیرویم به این دلیل خوانده میشوند. خلاصه مناسبتخوانی را جدی بگیرید. و اما بعد دیروز تصمیم گرفتم که بهبهانه امروز که چهارده آبان است، کتابی از آقای روبرت صافاریان با عنوان «چهارده آبان؛ روز آتش» را بخوانم. کتابی که مدتها بود مرا ترغیب میکرد که آن را بخوانم. چند دلیل داشت یک اینکه صافاریان را پیشتر با نوشتهها و نقدهای سینماییاش میشناختم و یکی از منتقدان موردعلاقهام بود (البته این قصه برای ده سال پیش است. مدتهاست که مجله سینمایی نمیخوانم) و تابهحال نوشتهای غیرسینمایی از او نخوانده بودم دوم میخواستم بدانم که این نویسنده و سینماگر ارمنیتبار چه چیزهایی درباره انقلاب گفته است. بالاخره دیشب بهمناسبت سالگرد چهارده آبان آن را شروع کردم. جالب آنکه کتاب را حین پیادهروی خواندم و هنگام خواندن صفحات آغازین، در جایی بودم که مولف، کتاب را از آنجا شروع کرده است: میدان بیست و پنج شهریور سابق، هفت تیر فعلی. صافاریان ابتدا مقدمهای جاندار و جذاب بر کتاب مینویسد و در آن اطلاعاتی از خود و روز چهارده آبان پنجاه و هفت که به نظر روز مهمی نمیآید، میدهد. ما در این بخش با جوانی بیست و چهارساله آشنا میشویم که با شنیدن اخبار کشتار روز هفدهم شهریور درسش را نیمهکاره رها میکند و از لندن به ایران میآید و از مهر پنجاه و هفت نظارهگر وقایع انقلاب است. او در روز چهاردهم آبان از سر خیابان شاه عباس (قائم مقام فعلی) ساختمان در حال سوختن بانک ملی را تماشا میکند و اینگونه کتاب شروع میشود. چهاردهم روزِ پس از حمله رژیم به دانشگاه تهران و کشتن و زخمیکردن تعدادی از دانشجویان و روزِ پیش از خواندن پیام معروف شاه در تلویزیون ملی با عنوان «صدای انقلاب شما را شنیدم» است. صافاریان توضیح میدهد که در این روز بهعلت آنکه شب گذشتهاش تلویزیون در اقدامی بیسابقه گزارشی از وقایع دانشگاه پخش کرده، اوضاع شهر پرآشوب بود و ساختمانهای زیادی در شعله آتش سوخت. او فرضیههای مختلف درباب چرایی این آتشسوزیها و عوامل آن را مطرح و بررسی میکند و از این جهت نکات واندنی و جالبی را بیان میکند. در واقع این کتاب پیادهشده و بهشکل کتاب درآمده دو مستند از صافاریان با همین نامها است: «چهارده آبان؛ روز آتش» و «گفتگو با انقلاب» مستندهایی که بهترتیب در سال هشتاد و هفت و هشتاد و نه ساخته شدهاند. متاسفانه من نتوانستم این دو مستند را بببینم و نمیتوانم قضاوتی از آن داشته باشم. ولی همین که صافاریان خواسته آن مستندها را در این کتاب پیاده کند، یعنی مصاحبههایی که در آنها داشته در اینجا مکتوب کند یا نریشنها را عیناْ منتقل کند به ساختار روایی کتاب صدمه زده است. صافاریان در این کتاب حرف حساب کم ندارد فیالمثل او بهسراغ آرشیوهای تلویزیون رفته و پس از تحقیقات فراوان متوجه شده تصاویر بسیار کمی از وقایع انقلاب موجود است و تازه آنها نیز سرو سامان ندارد. با این حال و با وجود نکات بکر و تازه دیگر بینظمی و پریشانی در ساختار کتاب مشاهده میشود گویا خود مولف راشهای زیبایش را بهخوبی در کنار هم مدون نکرده است. با این وجود توصیه می کنم که حتما این کتاب را بخوانید چرا که هم قلم نویسنده دلنشین و خوب است و هم نگاه منصفانه، دقیق و به دور از تعصبی دارد. در مقدمه کتاب نویسنده شرح گفتگویی را که با مادر و پدرش بعد از برگشت از لندن دارد، میآورد. بخشی که مرا مجاب کرد سایر آثار صافاریان را که به این موضوع که همانا هویت دوگانهاش بهعنوان ایرانی ارمنیتبار است بخرم و بخوانم. و اما بخش مورد نظرم: «مادر میگوید: “مادر قربونت بره، تو کار به کار اینها نداشته باش! خودت و ما را بدبخت نکن! مملکت خودشونه، بذار هرکاری میخوان بکنن!” گفتم: “مملکت ما هم هست!” حیرت کردند. “مملکت ما کجا بود؟ اینها مسلماناند.” اینجا پدر براق میشود.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.