یادداشت زینب مهدیخواه
5 روز پیش
وقتی نوجوان بودم خوندمش. مدتها غرق بودم در اینکه همه چیز چطور پیش رفت و متوجه بیانش و اتفاق حقیقیش در دنیای واقعی نبودم. بعدا بیشتر فکر کردم و بیشتر متوجهش شدم. ولی حقیقتا استعارهای دردناک و واقعینما از دنیای انسان هایی بود که خیال میکنند خوب میفهمن و سرشون کلاه نمیره در حالی که ، در بهترین حالت خوک هایی در حاشیه و در بدترین حالت اسبی پیر در واگن سلاخی بودند. همهش در حالیه که نمی دونم میشد امیدوار بود تا در ادامهای خودنوشت از داستان، انقلابی "حقیقی " رخ بده، بدون اینکه ناپلئونی برای مکیدن گوشت و خون و نفس حیوانات مزرعه متولد بشه. بنظر شما میشه چنین دنباله ای برای این داستان متصور شد؟
(0/1000)
زینب مهدیخواه
5 روز پیش
0