یادداشت لیدی شکس جوان

        باز هم آقا نادر عزیز و میرمهنای عزیز‌ تر:)
از زیبایی کتاب قبلا گفتم، دوباره نمی گم.
اما چند تا نکته:
● آقا نادر خیلی شیک و مجلسی وسطای این جلد و آخرای جلد قبل دوبار به شکل عمیقی داستانو لو داد... یعنی یه بخشی از آینده رو نشونمون داد که با توجه به این که با رفتن آقا نادر تا همین جای داستانو داریم خیلی دردناکه
● احساس می کنم به لحاظ تاریخی روند کتاب مشکل داره. شاید باید به این خاطر از امتیازش کم می کردم اما انقدر قشنگ بود که دلم نمیاد.
حالا مشکل چی بود؟
میخونیم که به یه طریقی( نمیخوام داستانو لو بدم) آقا محمد خان قاجار که در حال حاضر یه نوجوان ۱۴ سالست از زندان شاهرخ نجات پیدا می کنه و میره پیش کریم خان. کریم خانم در عین این که قرار نیست بزاره خیلی ازش دور بشه، آزادی نسبی بهش میده و  اونو یکی از مشاورای خودش می کنه. حتی بهش اجازه میده به پدرش! نامه بنویسه و از احوال خودش بگه.
اما با یکوچولو سرچ تو اینترنت متوجه میشیم محمد خان و محمد حسن خان که پدرش باشن، توی یه جنگی! از کریم خان شکست می خورن و محمد حسن خان تو این جنگ کشته میشه! محمد خان فرار میکه یجایی حوالی استرآباد ولی پیداش می کنن و کریم خان میاردش پیش خودش و باقی ماجرا...
و خب...همچین انحراف تاریخی بزرگی؟ 
دارم فکر می کنم اگه جدی جدی یه اشتباه این شکلی توی داستان هست...مسائل تاریخی دیگه تا چه حد درسته؟ چقدر از ماجرای میرمهنا مطابق با واقعیه؟ 
● حالا بی خیال واقعیت داشتن، هیچوقت فکر نمی کردم انقدر از آقا محمد خان خوشم بیاد. به قول کریم خان: این پسرک زشت با نمک!
و باهوش البته. حیف که بعدا همچون آدم جنایت کاری میشه!
برای شاهرخ میرزا هم خوشحال شدم:) یه حسی بین دلسوزی و نفرت دارم نسبت بهش. عجیبه. 
میرزا عبدالله و میرزا محمد هم که بهترینن. ولی من فکر می کردم برادرن-
یعنی چی که نیستن؟ الان یعنی  خورموجی فامیلیشون نبود و اینجوری بود که اهل خورموجن؟ ای بابا...


      
27

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.