یادداشت Alexy Silver-Phoenix
1401/7/13
کتاب ((ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید)) مصداق بارز این است که هر کسی لیاقت طنزنویسی را ندارد. این چند صفحه که حقیقتا لیاقت کتاب شدن هم نداشته زندگی یک شخص کمسواد را روایت میکند به نام ماشاءالله و اینکه او با خود فکر میکند در زمان اشتباه متولد شده است. به گمان او همین مقدار سواد برای رشد و ترقی کفایت میکرده است اگر او در دوران هارونالرشید به دنیا میآمد و حال که او در این دوران پا به وجود هستی گذاشته و سرایدار است حق او ضایع شده است. دربارهی نویسنده همینقدر بس که او دربارهی دوران هارونالرشید ذرهای تحقیق هم نکرده و در دوران هارونالرشید هم به انسان احمق و بیسواد بها داده نمیشده، بلکه افرادی همچون ابراهیم موصلی و در برههای دعبل خزاعی در دربار او رفت و آمد داشتهاند. چیز عجیب دیگر در مورد کتاب مذکور این است که نویسنده خود به بیمزگی و بیمحتوایی کتاب آگاه است و با چسباندن ((ال)) به کلمات فارسی سعی در عربیسازی و جالب کردن کتاب برای خواننده دارد. چنین که کتاب گفته ماشاءالله خان یک شخصیت تهرانی است و عربی بلد نیست. حال اینکه اگر او مثلا اهل خوزستان میبود و به طور پیشفرض عربی بلد میبود هیچ مشکلی در روند داستان پیش نمیآمد و دیگر ما دیالوگهای کتاب را به آن شکل فجیع نمیدیدیم. کتاب ((ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید)) از هر نظر کتابی ضعیف و بیمزه است و خواندن آن هدر دادن زمان. اما این کتاب را باید خواند تا بتوان کفی برای مقایسهی دیگر کتابهای طنز در اختیار داشت. پینوشت: بنده خود میدانم که این نقد احتمالا بازخوردهایی شدید خواهد خورد و به مذاق برخی خوش نخواهد آمد. اما لازم دیدم که آن را نوشته و تجربهی خود را از خواندن کتاب در اختیار دوستان بگذارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.