یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

هری پاتر و فرزند نفرین شده
        اینکه یه روز صبر کردم و بعد شروع کردم به خوندش فقط به این دلیل بود که خیلی می ترسیدم به خوبی داستان های قبلی نباشه. اما بالاخره نتونستم با این وسوسه که می تونم دوباره تو اون دنیای جادویی باشم و تمام اتفاقات و از قبل ندونم کنار بیام و شروع کردم به خوندنش. اولش به نظرم اومد نه نه نه نه. اصلا و ابدا. حتا یه جایی گذاشتمش کنار ولی فقط واسه چند دقیقه. آخه نمایشنامه بود و خیلی فرق داشت با اون همه جزییات شگفت انگیزی که بهشون عادت کرده بودیم. و اینکه داستان درباره ی هری، هرمیون،رون، جینی و حتا مالفوی نبود، درباره ی بچه هاشون بود. من تند تند می خوندم تا برسم به صفحه هایی که مربوط به دوستان کودکی خودم بود نه بچه هاشون اما از یه جایی به بعد میخکوب شدم. دنیای جادویی منو فراگرفت و دیگه نتونستم بذارمش زمین تا تموم شد.
من داستان های فانتزی و جادویی زیادی خوندم از بچگی تا حالا، اما بدون شک هری پاتر بیشترین تاثیر و روم گذاشته و دنیاش از تمام دنیاهای دیگه ای که داستان ها و قصه ها برام ساختن جادویی ترین و شگفت انگیز ترینه.
هر چیزی که بتونه لحظه ای اون حس ناب بودن در تمام سوراخ سنبه های هاگوارتز، قطارش، سکوی نه و سه چهارم، ارتش دامبلدور، شنیدن حرف های دامبلدور و حس کردن عشق ناب اسنیپ به لیلی رو زنده کنه ارزش خوندن و داره. تا ابد. تا همیشه.
فقط حیف که نشد از همه بشنویم، من خیلی منتظر دیدن هاگرید و لونا بودم ولی هیچ اثری نبود ازشون.
      

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.