یادداشت بهاره بالغنژاد
1403/11/4
هر اندازه که با بدبختی :)) جلو رفتم با کتاب، خوندن فصل آخر، «غایت دوستی» خیلی کیف داد و حتما دوباره میرم سراغش. در سختترین و دردناکترین روزهای دوست بودنم بودم وقتی خوندمش و خب یه کمی حالم رو بهتر کرد، هرچند دیر. کاش از آخر شروع کرده بودم کتاب رو. یکی از جالبیهای فصل آخر این بخشه که به نظر ساده میاد اما واقعا عجیبه برام: «[فردیت] هنری بزرگ و نادر است! کار آنانی است که قوتها و ضعفهای ذاتشان را میجویند و سپس به قامتشان لباسی از هنر میدوزند تا یکایک آنها به شکل هنر و خرد و حتی ضعفها به منصهی ظهور برسد و چشم را نوازش دهند… در پایان، وقتی کار به انجام رسید، معلوم میشود که سلیقهای یکه چطور در تعیین همه چیز حتی جزئیترین چیزها موثر بوده است. اینکه سلیقه خوب است یا بد آنقدرها مهم نیست، به شرطی که سلیقهای یکه باشد.» اینجای متن (که از قول نیچهست) نویسنده میگه این چیزی نیست که هرکس به تنهایی بتونه از پسش بربیاد. این کار با کمک دوستان ممکن میشه ولی نه در گفتگوهای عمیق و افشای رازهای مگو. نه در نهایت اخلاق در کنار هم بودن و خطا نکردن، بلکه در معمولیترین تعاملات. جاهایی که ممکنه فکر کنیم داریم در کنار هم وقت تلف میکنیم. وقتهایی که فقط هستیم. دوستی کمک میکنه در کنار او چیزی رو بسازی که لحظهی آخر بتونی «من» صداش کنی! یا «تو». یک چیز یک تکه و یکه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.