یادداشت عطیه عیاردولابی
1402/5/11
از اونجا که من یادداشتگذارنده اول هستم - دارم فکر میکنم این ترکیب درسته یا بنویسم یادداشتنویس اول، یا نظردهنده یا چی ولی فعلا همون یادداشتگذارنده رو بیشتر دوست دارم- داشتم میگفتم از اونجا که اولیش هستم حق آب و گل دارم و میتونم یه توضیح مبسوط و باب دلم بنویسم بدون اینکه حس مطلب تکراری نوشتن بهم دست بده. اگه بخوام بگم کتاب درباره چیه این میشه که درباره یه روزنامه است. یه روزنامه بینالمللی که سال ۱۹۵۳ تو رم تاسیس میشه و تا سال ۲۰۰۷ هم انتشارش ادامه داره. اینکه چرا این روزنامه تاسیس شد، چرا پایگاهش تو رم بود و چرا بینالمللی رو آخر کتاب میفهمید. اگه بخوام بگم درباره کیه اینه که درباره انسانه؛ البته در وهله اول انسان آمریکایی و بعد اروپایی. طبیعتا همه شخصیتهای رمان افرادی هستن که به نوعی تو حرفه روزنامهنگاری سنتی و پیش از ظهور و فراگیری تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت مشغولند؛ از یه خبرنگار بگیر تا سردبیر و ویراستار و مسئول مالی و حتی شرکت سرمایهگذار روزنامه. در هر فصل داستان یکی از افراد روزنامه معرفی میشه و فراز و فرود زندگیش رو میبینیم. اون فرد مقدمهای میشه تا اسم افراد دیگه رو بشنویم و فصلهای دیگه دقیقتر و موشکافانهتر اون فرد و زندگیش رو ببینیم و بشناسیم. فصلهای مربوط به افراد با زاویه دید سوم شخص محدود نوشته شده و با واگویههای فردیشون، شخصیت و گذشته اونها رو میشناسیم. این واگویهها دید خوبی از سرخوردگیها، تنهاییها، حسرتها، شادیها و هدفهای شخصیتها میده. تام رَکمن خودش ژورنالیستی کاناداییه. در نگاه اول به نظر میاد این رمان رو برای نشون دادن سیر تحول روزنامهنگاری نوشته باشه و در کنارش آدمهای وابسته به اون رو هم مطرح کرده. اما در فصل آخر متوجه میشیم که تو کل داستان، چه برای رکمن و چه برای شخصیتها روزنامه بهانه بوده. اونچه اصل و منظور بوده، چیزی نبوده جز عشق. عشقهای واقعی یا پوچ یا اشتباهی یا موقتی که زندگی یک سری آدم معمولی رو زیر و رو میکنه. تصمیمهایی که هر کدوم تو دوران و شرایط مختلف گرفتن به عاقبت و فرجام فعلیشون منتهی شده. حالا خوبه یا بد، راضی هستن با ناراضی، حس خوشبختی دارن یا شکست، در هرحال نتیجه کارهای خودشونه و باید بپذیرنش. بعضی از پایانها دردناکه و بعضی تکاندهنده، بعضی عالیه و بعضی راضیکننده و کاچی بعض هیچی. بین این چند آدمی که رکمن از تحریریه روزنامه برجسته کرده، من با بعضیهاشون خیلی حس همذاتپنداری داشتم و احساسم حسابی درگیر شرایطشون شد. هارمن، اَبی و منزیس هم منتخبین من بودن تو این جمع و بیشتر دوستشون داشتم. اما یه اشکالی به کتاب وارده به نظرم و اون بیاهمیتی مکانه. مکانی مثل شهر رم که بارها و بارها اسم محلههای مختلفش آورده میشه و چندینبار به جوّ هنری و تاریخی و اصیلش اشاره میشه. ولی این فضا و مکان از این مقدار فراتر نمیره و استفاده متفاوتی از این شهر تو داستان نمیشه. اگرچه آخر داستان متوجه میشیم چرا رم پایگاه این روزنامه شده اما اگر با حفظ همون دلیل روزنامه به جای رم تو یه شهر اسپانیایی یا فرانسوی بود هم به روند داستان خدشهای وارد نمیشد. این ظرفیتی بود که نویسنده از دست داد و نتونست به مکان داستانش عمق و حس بده. ترجمه کتاب خیلی خوبه و واقعا براش زحمت کشیده شده. اصلا گاهی یادم میرفت ترجمه میخونم. کتاب ۳۰۸ صفحهاست که خود داستان از صفحه ۱۰ شروع میشه. من روزی صد صفحه کتاب میخونم اما این کتاب رو نتونستم سه روزه تموم کنم. به نظرم به خاطر اندازه نسبتا ریز فونتش بود و اگر با اندازهای کمی درشتتر منتشر میشد شاید به ۵۰۰ صفحه هم میرسید. پس اگه دنبال یه کتابی هستین که زود تموم بشه، مثل من گول نخورین! اما پیوستگی داستان انقدر جذابه که زمین گذاشتنش واقعا سخته.
18
(0/1000)
1402/5/12
1