یادداشت محمد سعید میرابیان

        یادداشتی بر کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم اثر نادر ابراهیمی

"بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم" شاعرانه‌ترین کتابی‌ست که خوانده‌ام؛ نه فقط به‌خاطر زبانِ لطیف و موج‌دارش، بلکه به‌خاطر طرز نگاه خاصی که به عشق، شهر، غربت و خاطره دارد. نادر ابراهیمی در این کتاب، مرز بین نثر و شعر را کم‌رنگ می‌کند. کلمات، فقط حامل معنا نیستند، خودِ زیستن‌اند؛ خاطره‌اند، حس‌اند، آه‌اند. داستانِ مردی‌ست که به شهری که زمانی همه‌چیزش بوده بازمی‌گردد، شهری که زنِ محبوبش را در آنجا از دست داده، شهری که حالا فقط خاطره‌هایش در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش مانده‌اند. اما این قصه‌، به‌ظاهر ساده، با زبانی روایت می‌شود که روح آدم را می‌تراشد. در دل جملاتش سکوت هست، فاصله هست، دلتنگی هست. جمله‌ها شبیه نسیم‌اند: می‌آیند، می‌گذرند، ولی اثری از خود به جا می‌گذارند. من این کتاب را بیشتر احساس کردم تا خواندم؛ بیشتر شنیدم تا دیدم. انگار نادر ابراهیمی بلد بود چطور عشق را به‌زبان درآورد بی‌آنکه آن را توضیح دهد. اگر قرار بود فقط یک کتاب باشد که بشود در آن هم عاشق شد، هم تنها، هم شاعر، هم بی‌پناه، برای من همین بود: بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم.
      
304

28

(0/1000)

نظرات