یادداشت زهرا زرین‌فر

درک یک پایان
        راستش این کتاب منو به وجد آورد از داستانش از پایانش و از پاراگراف‌هایی که منو به فکر وا می‌داشت باعث می‌شد کتاب رو ببندم و نتونم ادامش رو پی بگیرم

و اما صحبت‌هایی که از روایت تاریخ شد که دونستن اون‌ها برای فهم داستان خیلی مهمه:
اول این که باید تاریخ تاریخ‌نگار را دانست تا بشود روایتی را که در برابر ما می‌نهد فهمید
دوم تاریخ دروغ فاتحان است به شرطی که فراموش نکنید که خودفریبی شکست خوردگان هم هست
سوم تاریخ یقینی‌ست که در نقطه‌ی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل می‌شود.

ولی خوب احتمالا زیاد هستند کسایی که ازین داستان خوششون نیاد و فکر کنند که نویسنده حرفای فلسفی خودش رو یه جوری تو داستان جا داده که تو ذوق می‌زنه ولی خوب من متأسفانه شاید هم خوش‌بختانه درگیر این فرم و محتوا نشدم هنوز حس و شناختی که حین و بعد خوندن کتاب ایجاد می‌شه برام مهم‌تره.

خودم را که با او مقایسه می‌کنم می‌بینم من همیشه آشفته‌فکر بوده‌ام، و از معدود درس‌هایی که زندگی در برابرم قرار داد چیزی یاد نگرفته‌ام. به تعبیر خودم، به واقعیات زندگی تن دادم، تسلیم ضروریات آن شدم: چنین و چنان کردم و عمر گذشت؛ به تعبیر ایدریئن، من از زندگی قطع امید کردم، از آزمودن آن دست کشید، هر چه را پیش آمد پذیرفتم. به این ترتیب، برای اولین بار، دچارنوعی ندامت عمیق شدم - احساسی مابین دل‌سوزی به حال خود و نفرت از خود - نفرت از تمامی زندگی‌ام، سرتاپا. دوستان جوانی‌ام را از دست دادم. عشق همسر ازدلم رفته است. از آمالی که در سر می‌پروراندم دیگر اثری نیست. می‌خواستم زندگی چندان کاری به من نداشته باشد و در این مورد چه موفق شدم و این چه سودای اسف‌باری بود

فقط یک چیزی که اوایل کتاب آزارم می‌داد ولی بعد مثل سبک نویسنده بهش عادت کردم تغییر ناگهانی موضوع بندها بود.

و این که از ترجمه‌ی ادبی کتاب هم بسیار لذت بردم.

و همین‌طور روایت بخش اول کتاب از دهه شصت میلادی هم برایم شیرین بود.
      
1

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.