یادداشت امیررضا سعیدینجات
بسم الله کتابهای سری هری پاتر، تا اینجا شروع و پایانش مانند هم بوده است. از خانه دیوانه کننده دورسلیها شروع میشود و به همان خانه لعنتی ختم میشود. جایی که هری در آن به شدت تحقیر میشود و به پدر و مادرش توهین میشود. اعضای خانواده دورسلی (خانواده خاله هری) که از خانواده پاتر دل خوشی ندارند، دائما هری را آزار میدهند و این یکی از لذتهای همیشگی آنهاست. اما سوالی که ذهن را مشغول میکند این است که، علیرغم این حجم آزاری که او در خانه خالهاش میبیند، چرا دوباره در تعطیلات آخرِ سالِ مدرسه، به خانه آنها برمیگردد؟؟؟؟ شاید دلیلش ترس او از بی کس و کاری اش باشد. شاید او با خود فکر میکند، داشتن کس و کار بد، بهتر از نداشتن شان است. اما قرار است در جلد سوم، هری، پدرخواندهاش را به شکل عجیبی پیدا کند... داستان با اذیتهای همیشگی خانواده دورسلی آغاز میشود، این بار قرار است خواهر آقای دورسلی که مانند حیوانات با هری برخورد میکند به خانه آنها بیاید و این عذاب بیشتری برای هری است. قبل از آمدن عمه خانم، شبکه خبر اعلام میکند که یکی از جادوگران خطرناک (سیروس بلک) همکار با ولدمورت (قاتل پدر و مادر هری) از زندان مخوفی به نام آزکابان فرار کرده است و همشهریها باید در هر کجا که او را دیدند، به پلیس گزارش بدهند... اما او برای چه فرار کرده است؟ داستان حول این قضیه ادامه پیدا میکند... این جلد حقیقتاً از دو جلد قبلی نفس بند آور تر بود. نیم بیشتر کتاب را یک نفس شنیدم و لذت بردم. جزئیات توصیفی شخصیتها و صحنهها، سیر منطقی داستان، پایان بینظیر و شروع اعجاب آور و خنده دار از ویژگی های منحصر به فرد جلد سوم بود. دیگر به این نتیجه رسیدهام که ذهن خلاق جی کی رولینگ را باید ستود. تخیلات او که امروز میخوانیم و میبینیم، خالق لحظههای نابی برای نسلهای متعدد است و کتاب او بنا به اذعان سایتهای معتبر، پرفروش ترین کتاب تاریخ ادبیات!!! هرچه زودتر خودتان را به خواندن یا شنیدن سری هریپاتر میهمان کنید... احساس میکنم یکی از راههای تعامل با نسل امروز، همچنان ادبیات فانتزی است.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.