یادداشت
1403/1/17
اوایل ماه مبارک بود ... به علت شلوغی های کاری و خانوادگی آخرهای سال، دستم از مجالس وعظ در پایان سال کوتاه بود. با رفقای اهل دل و معنا که می نشستم دغدغه شون این بود که مثلا امشب کجا بریم مناجات، محضر فلان عالم بزرگوار کی بریم و امثال اینها. و من ... . همین زمان ها بود که با پادکستهای بشنو از نی مواجه شدم. گفتم به به، خدا راه نجات رو فرستاد. هر روز صبح می گفتم مثلا تو راه رفت به محل کار یا در راه برگشت یا بالاخره یه زمانی توی ماشین می شنوم. و باز شب می شد و این وعده به فردا منتقل می شد. گذشت ... رسید به حدود شبهای قدر. تازه کتابی که دستم بود تمام شده بود. رفتم سراغ مخزن کتب در صف مطالعه. باورم هست که شاید موقع خریدشان خیلی دقت می کنم که مثلا این کتاب، این نویسنده یا این ناشر رو فلانی بهم معرفی کرده بود و کلی خوبی ازش گفته بود. یا فلان جا از ایشون شنیدم، خوندم. پس مثلا وقت موسع بذارم و کتابهاش رو ببینم و انتخاب کنم. اما ترتیب خونده شدن کتب دست من نیست. انگار برخی شون می رند قایم میشند تا مسبب الاسباب به موقع، ازشون رونمایی کنه. شب ها و روزهای بسیار خوبی رو محضر آقای صفایی حائری بودم. اما این چند شب بر سفره دعای ابوحمزه چیز دیگری بود. انگار داشتم با گوشت و پوست و استخوان تقسیم بندی ایشون رو حس می کردم که سیر پرواز این گونه است: از حیرت و تنهایی شروع کن، به امن و حمد برس، قصد کن، به ویژگی های خودت و حقارتت در مقابل مولا اقرار کن، برای نقایصت و کم گذاشتنهات عذر بیار و به در و دیوار بزن خودت رو، از او طلب کن اما نه با دست خالی خودت بلکه به بزرگی مولا و واسطهها، خستگیهای در راهت رو به ایمان تبدیل کن و اون رو به وحدانیت بشناس، در انتها از قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ استفاده کن و خواسته هایت رو بگو هنوز چند شب دیگر در، باز خواهد بود ... پس فرصت باقیاست
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.