یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

        بسم الله

روایت دنیا بدون روتوش...
داستان پسربچه بازیگوشی که همه را خسته کرده...
اما دنیایش، حسش و کارهایش را دوست داری و در آن، اوج صداقت و محبت را می‌بینی...

بیشتر از زه‌زه فکرم درگیر پدرش شده...
و بیشتر از پدرش ذهنم درگیر زه‌زه...

دنیا همین است هر لحظه با هرکس که بنشینی و از زاویه نگاه او به دنیا نگاه کنی، تماماً و یا حداقل قدری به او حق می‌دهی...

در میانه خواندن، یک سوال دائما ذهنم را درگیر می‌کرد، اگر پرتوگا (دوست زه‌زه که همسن پدر اوست) به جای پدر زه‌زه بود و کار و زندگی و خودرو و... نداشت، مثل پدرش با او رفتار نمی‌کرد...؟

دنیای ما آدم بزرگ‌ها همینقدر تلخ است، وابسته به متغیرهای بسیار زیاد که هرکدام قابلیت تباه کردن و یا نجات زندگی را دارند، اما باید بدانیم بچه‌ها تا جایی مشخص، همراه تلخی‌ها و سختی های ما هستند از جایی به بعد آن‌ها دیگر ما را تحمل نمی‌کنند و وای به آن روز، آن روزی که آنقدر توانایی پیدا کرده باشند که بتوانند خودشان را مستقل تصور کنند، آن روز حتی اگر ما را از آن‌ها بگیرید غمشان نیست، حتی خوشحال می‌شوند، همان طور که زه‌زه آنقدر مستقل شده بود که دیگر پدرش را تحمل نکند...

دنیای زه‌زه دنیای آرزویم برای کودکی های خودم است، دوست داشتم در این کودکی زندگی می‌کردم، کودکی پر جنب و جوش اما بدون این همه غم...

نکته کنکوری: نویسنده با بزرگ کردن شخصیت کودک مانع این می‌شود که بقیه شخصیت‌های کتاب را ببینی اما تو نباید گول بخوری...
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.