یادداشت امیررضا

امیررضا

امیررضا

1403/10/22

عارفانه
        بسم‌الله الرحمن الرحیم 
#عارفانه

... من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!
جلو رفتم و دیدم احمد آقا مشغول نماز است. نمازش که تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...

این سخن از حضرت آقای حق شناس نقل شده که بعد از رفتن به مسجد در نیمه شب چنین صحنه‌ای مشاهده کرده.

احمد نیری، شهید ۱۹ ساله ای است که از این دست احوالات که برای خیلی هایمان دست نیافتنی و غیرممکن به نظر می آید دارد.
او در یادداشت هایش دارد که : روز چهارشنبه میخواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه‌ چشمم به حضرت (ع) افتاد. 
او با حضرت ملاقات میکرد. جوانی کم سن اما عجیب.

جایی به دوستش که با اصرار دلیل رشد معنوی اش را پرسیده بود گفت: روزی برای گرفتن آب به سمت رودخانه رفتم. آنجا دختران جوانی در حال شنا کردن بودند. بدنم لرزید و رو برگرداندم. من میتوانستم گناه کنم اما از این کار به خاطر خدا گذشتم و از شیطان به خدا پناه بردم و درخواست کمک کردم. رفتم و از جایی دیگر آب برداشتم و همینطور که مشغول بودم از چشمانم اشک جاری شد. و یا الله و یا الله میگفتم. ناگهان صدایی شنیدم. از کوه و سنگ و ... از همه صدا می‌آمد. همه میگفتند: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ / پاک و منزه است خداوند و پروردگار فرشتگان و روح القدس

کتابِ عارفانه گوشه هایی از زندگی شهید احمد علی نیری را روایت میکند که خواندنش مانند بوییدن گلی‌ست که از آسمان به زمین افتاده و شما در عین مست شدن از این بو، حسرت آسمان رفتن را میخورید و بیزاری از زمین را میجویید.
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.