یادداشت بهار ه.ف
7 ساعت پیش
نه شغل، نه تحصیلات، نه دستاوردهای آکادمیک، نه ازدواج خوب، نه شهرت، نه چهره ی شایسته، نه رضایت والدین، نه لایک های فضاهای مجازی و نه هرچیزی که به عنوان افتخار جمعی از گذشته تا الان پذیرفته شده، شناخت و رضایت انسان از خودش رو تضمین نمی کنه. شاید به "زنده موندن" کمکی بکنه، اما ضمانتی برای "زندگی کردن" نیست.. خیلی از نویسنده های بزرگ، با وجود نبوغی که در نوشتن و تحلیل مسائل داشتند، دست به خودکشی زدند، آثارشونو سوزوندن و از بین بردن، هیچ کدوم از چیزهایی که باقیِ آدما به عنوان دستاوردی منحصر به فرد به اون اشاره می کنند، به کمکشون نیومد بلکه اون ها رو تنها و تنهاتر کرد جوری که عاقبت این بیگانگی و بی قراری رو تاب نیاوردن و به این زندگی پایان دادند. وقتی خیلی کوچکتر بودم و درباره ی ارنست همینگ وی خوندم، فکر می کردم اون گلوله ای که از تفنگ شکاری اش شلیک شد صرفا برحسب تصادف بود که منجر به مرگش شد. احتمالا یکی از روایت هایی که راجع به مرگش خوندم این تصور رو در من به وجود آورد. منم میل بیشتری داشتم که باور کنم شخصی که "پیرمرد و دریا" رو نوشت بهتره که تصادفی کشته شده باشه تا اینکه خودش با دستای خودش به زندگیش پایان بده. بعدها فهمیدم روایت دوم درسته: او خودش رو کشت. اینبار بعد از چندین سال،این روایت با روال زندگی و تجربه هایی که داشتم بیشتر جور در میومد. (_ بابا اون چرا خودشو کشت؟ _نمی دونم نیک، گمونم طاقتش رو نداشت... _مردن سخته بابا؟ _ نه، گمونم خیلی هم آسونه نیک... در آن اول صبح روی دریاچه که در پاشنه ی قایق نشسته بود و پدرش پارو می کشید یقین داشت که "هرگز نخواهد مرد"..) (خط پایانی داستان اردوگاه سرخپوست ها ص۷۳) همینگ وی، برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات، نویسنده ی نامدار آمریکایی، خودش رو کشت. وقتی باهاش تماس گرفتن که برنده ی نوبل شده، خیلی عادی و بدون هیچ هیجانی پرسید: ازین چیزهای براق سوئدی؟ همینگ وی افتخارات و دستاوردهای عمرش رو در تعریف خودش ناچیز می دید ، چیزهای شناور در سطح او رو راضی نمی کرد، طالب عمق بود و عناوینی که دیگران بهش می دادن قانعش نمی کرد. به نظر میرسه که هیچ تعریف فلسفی قانعش نکرد. اون پیش از نویسنده ای توانمند بودن، یک انسان بود. بازتاب انسانی با تموم زیر و بم ها که هیچ وقت نتونست در زندگی چیزی رو پیدا کنه که آرومش کنه و مدام در جنگ و تکاپو بود. جایی ضابطیان نوشت که به حال همینگ وی غبطه می خوره چرا که زندگی رو تمام و کمال تجربه کرد، اما ظاهرا خود همینگ وی از خودش هیچ راضی نبود. توی داستان برفهای کیلیمنجارو، که روایتی منحصر فرد از تنهاییِ عمیق انسان و حسرتهاست، همینگ وی افسوس میخوره که چرا راجع به خیلی از آدمها و اتفاقاتی که دیده چیزی ننوشته و چقدر فرصتها رو از ست داده و چه کارهای بیهوده ای رو دنبال کرده. برفهای کیلیمنجارو اولین داستانِ این مجموعه و دومین داستانیه که بعد از پیرمرد و دریا جزو محبوبهای من از همینگوی بوده و خواهد بود. داستانهای همینگ وی در این کتاب با وجود کوتاهی شون، مثل زهر تلخ اند وقتی به پایان می رسونیش انگار که یه چیز سنگین توی دلت ته نشین میشه... چیزی مشترک در همه ی آدمها_ در مقیاس کلان_ و متفاوت_در مقیاس کوچکتر_که توصیفش به سادگی ممکن نیست. این کتاب مجموعه ای از داستانهای کوتاه همینگ وی ه که مفاهیمی رو مطرح می کنه که در روزمرگی های ما هم دیده میشه ولی ما به سادگی از کنارشون عبور می کنیم. همینگوی از کوچکترین ماجرایی که دید، ساده عبور نکرد، توصیفش کرد و سعی کرد مخاطب رو به مکث و تأمل در زندگی ای که به چشم میبینه، وادار کنه. این دقتِ نگاه و طمانینه از روزی که همینگ وی خوندم تاثیر زیادی روی من داشت و مهم ترین دلیلش این بود که همینگ وی سعی نکرد وقایع رو از فیلتر دیدگاه شخصی خودش عبور بده و بخش بزرگی از برداشت از زندگی رو گذاشت به عهده ی مخاطب و تجربیات منحصر به فرد خودش. این دومین بار بود که این مجموعه داستان کوتاه رو می خوندم. اولین بار با ترجمهی احمد گلشیری از نشر نگاه، بار دوم با ترجمه نجف دریابندری از نشر کارنامه. هر دو ترجمه، ترجمه های خوبی هستند با اینحال من ترجمه ی دریابندری رو بیشتر دوست داشتم. (در ترجمه ی گلشیری مقدمه ی مفصلتری از همینگ وی هست ولی در ترجمه ی دریابندری این مقدمه وجود نداره، هرچند با مقاله ی مفصل، عجیب و پربار دریابندی در مقدمه ی پیرمرد و دریای نشر خوارزمی از همینگ وی بی انصافیه که نبودِ مقدمه راجب نویسنده در ترجمه ی دریابندری رو ایراد بدونیم). اما برای نزدیک شدن و تفهیم بهتر "لحن کاراکترها" فکر می کنم بهتر باشه به متن اصلی داستانهای کوتاه مراجعه کنید. (The complete short stories Of Ernest Hemingway, Scribner paper fiction, 1991) پ.ن۱: از بین داستانها هم خیلی سخته که بگم کدوم داستان رو بیشتر دوست داشتم. یه سری از داستانها نقل ماجراهای مختلف کاراکتری مثل نیک ادامزه و بقیه مستقل اند و جدا از هم . ولی از نظر من سرآمدشون داستان برفهای کیلیمنجارو بود. پ.ن۲: صوتی برفهای کیلیمنجارو توی ماه آوا با صدای بهرام ابراهیمی، بهناز بستان دوست و رضا عمرانی هم کار بسیار خوبی از آب در اومده. پ.ن۳ : فیلم کلاسیک the killers از رابرت سیودماک از یکی از داستانهای کوتاه همین کتاب به نام آدمکش ها ایده گرفته شده و بسط پیدا کرده که بد نیست بعد از خوندن داستان، ببینیدش.
(0/1000)
نظرات
3 ساعت پیش
چقدر خوب و مفصل نوشتین. به خصوص مقایسه ترجمهها و نسخههای صوتی و معرفی فیلم. ممنون.
1
1
بهار ه.ف
3 ساعت پیش
1