یادداشت محمد خزائی
1400/11/17
غزلی بداهتا تقدیم به فرمانده: زیر ابرهای تیره و سنگین آبی آسمان نمیمیرد سرو اگر چه خمیده هم بشود باز هم با خزان نمیمیرد سرو ما ایستاده میماند گرچه بر پای او تبر بزنند چند گلدسته هم اگر پژمرد باز روح اذان نمیمیرد سرو ما، آرمان ما، عشق است، عشق خون است، در رگ و پی ما تو خودت توی گوشمان خواندی؛ هرگز این آرمان نمیمیرد! یاد دادی به ما که ننشینیم گرچه بر پایمان تبر بزنند تو شهیدی و هیچ وقت شهید در گذار زمان نمیمیرد سرو ما ایستاده میماند، صد هزاران نهال در راهند رودهایی اگر که خشکیدند، آب هرگز بدان نمیمیرد درباره کتاب حرفهای زیادی می توان زد ولی همه آن حرف ها را می توان نگفت، حرفی که باید زد این است که به نزدیک ترین کتاب فروشی بروید و چندین ساعت زندگی با یکی از بزرگمردان تاریخمان را هدیه بگیرید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.