یادداشت سیدمحمدصالح عامری

فصل شیدایی لیلاها
        شب شام غریبان پنج سال قبل داشتم پیش خودم فکر می‌کردم که دیگه عزاداری‌ها تموم شد و سر من هم بی کلاه موند. 
یاد سه چهار سال قبل افتادم که طبق عادت معمول رفتم سراغ کتاب هام. اما انگار دست و دلم نمی‌رفت به اینکه دو کتاب مفتوحم رو بر دارم. لذا رفتم سراغ کتاب‌های نخونده. همین طور داشتم می‌چرخیدم. یهو کتابی به چشمم اومد به اسم *فصل شیدایی لاله‌ها*
این کتاب رو نمایشگاه کتاب گرفته بود. همون موقع هم با کلی ذوق و شوق و دست‌چین شده خریده بودم اما انگار خودش رو پنهان کرده بود تا سر وقتش.

حکایت کتاب حکایت یاران ه. از بی‌معرفت ها تا با‌معرفت ها. 
از کسی که با امیرالمومنین (ع) در صفین بود و بعد در جمل جلوی ایشان ایستاد. بعد امام حسین (ع) رو به کوفه دعوت کرد. در نهایت هم جزو قاتلین ایشان شد (شبث ابن ربعی). 
تا طِرِمّاح که از یاران مخلص امیرالمومنین (ع) بود. امام حسین را در یکی از منازل دید و گفت یه مقدار آذوقه است باید به خانواده برسونم و بیام. امام (ع) هم اجازه دادند و گفتند برو. همراهان و رفقای طِرِمّاح به زبون بی زبونی گفتند بری جا می‌مونیا ولی رفت و سریع هم برگشت اما وقتی رسید که خورشید بر نیزه بود ...

خلاصه توی این فکر بودم که خب من اگه بودم مثل کدوم یک از یارها بودم. این شخصیت ها رو فقط برای یه نقل تاریخی به ما معرفی نکردند. 
می شم مثل اونی که از امام قول می گیره که تا لحظه ای که به درد‌تون می‌خورم و خطری ازتون رفع می‌کنم هستم و بعد می‌رم (ضحاک ابن عبدالله)؟ 
یا می‌شه بشم مثل اون آقایی که خرابکاری کرد اما امام (ع) خریدنش به خاطر ذاتش، به خاطر ادبش (حر ابن یزید ریاحی)؟ 
یا مثل زهیر که چند روز قایمکی صحبت‌های امام (ع) رو بشنوه، بعد غصه نزاع داخلی مسلمون‌ها بگیره، بعد سعی کنه تو راه برگشت با امام (ع) هم منزل نشه، ولی امام (ع) با چند دقیقه صحبت آخر و عاقبتش رو کن فیکون کردند. 
یا اصلا می شه آرزو کنم مثل یکی دیگه از قله ها بشم که اولا امام براش نامه بنویسند ثانیا این قدر لطیف خطاب شه: *من الغريب الي الحبيب* . اونم با سر برسه خدمت آقا و مولایش.

ذهنم درگیر بود و بالا پایین می‌کرد تا رسید به شب جمعه که عزیزی بفرمایند که ما همگی جزو کاروان امام حسین هستیم الان؛ علی رغم بعد زمان. اما اینکه کجای این جمع قرار داریم اهمیت داره. این مسیر، مسیر سعادته و دارای منازل مختلف. هر چه بیشتر حرکت کنیم به روح قیام حضرت (ع) که علاوه بر جهاد اصغر، جهاد اکبرِ مبارزه با نفس هم هست نزدیکتر می شیم. انتهای این ارتقا و نزدیکی به روح و هسته اصلی حتما شهادته. چه در میدان نبرد با دشمن خارجی چه در میدان جنگ و جدال با *أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ*

اینجاست که باید بگیم *اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک*
      
3

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.