یادداشت سعید بیگی
1403/8/20
3.2
16
کتاب در 382 صفحه و در قطع رُقعی با کاغذ سفید در موسسۀ انتشارات نگاه چاپ شده است. نثر مترجم؛ به شدّت آزاردهنده، اعصاب خُردکن و خستهکننده است و گویا ابدا ویراستاری انجام نشده است. ترجمه ناخوب است، احتمالا به یکی از این دو علت: 1ـ از گوگلیت استفاده کردهاند و بعد کمی تغییرش دادهاند تا زیاد خشک و رسمی نباشد و برای بعضی واژگان، جایگزین قرار دادهاند تا توی ذوق نزند. 2ـ مترجم خود پاکستانی یا خارجی است و ابدا با زبان فارسیِ رایج در ایران آشنا نیست و بسیاری از واژگان، جملهها، عبارتها و فعلها؛ بیجا و بیموقع آمدهاند و واقعا حوصله سَر بَـرَند! کتاب از 5 بخش و یک خاتمه و عکسهای نویسنده و خانوادهاش تشکیل شده است که در هر بخش چند فصل و در مجموع 24 فصل داریم. عنوان بخشها به ترتیب چنین است: بخش اول: قبل از طالبان بخش دوم: درّۀ مرگ بخش سوم: سه دختر، سه گلوله بخش چهارم: بین مرگ و زندگی بخش پنجم: زندگی برای بار دوم نویسنده در این کتاب زندگی خود را از زمان تولد تعریف میکند و سپس به دوران دبستان و ادامۀ تحصیلاتش در مقاطع بالاتر اشاره میکند و در کنار آن؛ اوضاع کشور پاکستان از نظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را نیز به طور مختصر شرح میدهد. در لابلای ماجراهای داستان، نویسنده که «ملاله» نام دارد؛ به قوم پَشتون که خود از آنها است و اعتقادات، آداب و رسوم، ضرب المثلها و روش زندگی آنان اشارههای جالبی میکند و اطلاعات خوبی در اختیار خواننده قرار میدهد. پدربزرگِ پدریِ «ملاله»، یک روحانی و عالم دینی است و برخی تعصبات مذهبی و نژادی را در افکار و رفتار وی شاهدیم که به افکار و رفتارهای طالبان بسیار شباهت دارد. اما در این میان؛ پدرش ضیاءالدین، گرچه یک مسلمان معتقد است، ولی دیدگاهی روشن و امروزی دارد و به همین جهت از دخترش حمایت میکند و او را به درس خواندن و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی ـ برای کمک به دختران از تحصیل باز نگه داشته شده ـ تشویق میکند. پدرِ «ملاله» در تلاش است که مدارسی به شیوۀ نوین، در شهرشان راه بیندازد و پسران و دختران در آنها آموزش ببینند تا در آینده بتوانند، هم زندگی بهتری برای خود و خانوادۀ خود بسازند و هم به کشورشان کمک کنند تا از جهل و تعصبات احمقانه نجات یابد و رها شود. البته تا زمانی که در پاکستان حضور دارد؛ به این کار علیرغم تهدیدات فراوان و تند افراد و گروههایی با افکار و روش طالبان، ادامه میدهد و بارها و بارها از جهت مالی و اقتصادی زیان میکند و در همان حال خانهاش، پناهگاه مردم بیکسوکار و بیچیز است و همواره تعداد زیادی از بچههای فقیر را به رایگان در مدرسه ثبت نام کرده و به آنها کمکهای دیگری هم میکند. و روشن است؛ در جامعهای که طالبانیسم رواج دارد، حتی در دورانی که حکومت طالبان برقرار نیست، این فعالیتها به نظر پیرمردان، بزرگترها، ریشسفیدها و علمای قِشری خوش نمیآید. این حضرات همواره به دنبال محدودکردن زنان و دختران، از اینگونه فعالیتها و تشویق آنان به نشستن در خانه تا روزی که شوهری برایشان پیدا شود، هستند. در چنین فضایی اگر قدرت به دست طالبان بیفتد، که بالاخره میافتد؛ افرادی که با آن افکار و اعتقادات دشمنی دارند یا مخالفند، تهدید و کشته میشوند و «ملاله» و پدرش نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بارها تهدید میشوند و وقتی فعالیتهای «ملاله» در سطح کشور مطرح میشود و او آشکارا به انتقاد از طالبان میپردازد؛ آنان را به برخورد با خود و خانواده و هم فکرانش تحریک میکند و اتفاقی که نباید، میافتد. در یک روز ظهر دو نفر جلوی سرویس مدرسه را میگیرند و جوانی به «ملاله» و دو نفر از دوستانش شلیک میکند و او به طرز معجزهآسایی از مرگ حتمی نجات مییابد و به انگلستان اعزام میشود و در آنجا با انجام چندین عمل جراحی سنگین، حالش کمکم خوب میشود؛ هر چند به وضعیت پیش از ترور باز نمیگردد. نکتۀ جالب این است که ارتش، چند بار برای پاکسازی درّۀ سوات که محل زندگی «ملاله» و خانوادۀ او است، میآید و یک بار تمام مردم را خارج میکنند تا ریشۀ طالبان را در این منطقه بخشکانند و پس از سه ماه که مردم بر میگردند، همه جا را ویران و خراب و آشفته میبینند و مدت کوتاهی بعد از بازگشت مردم؛ باز موج ترور و کشتار مردم و فعالان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به دست طالبان آغاز میشود و ارتش مستقر در منطقه هم عملا هیچ کاری نمیکند. رفتار پلیس و ارتش به گونهای است که گویا قصدشان ایجاد امنیت برای طالبان و برخورد با مردمی است که از طالبان و ستم آنان خسته و آزرده شدهاند و شکایت دارند؛ و صدای دادخواهی این مردم به گوش هیچ مسئولی نمیرسد و اگر برسد، هیچ واکنش مثبتی مشاهده نمیشود. «ملاله» علت شکل گیری طالبان را ـ که بعدها سازندگانش یعنی سازمان امنیت پاکستان و ارتش این کشور از آن پشیمانند و البته کاری از آنها در این زمینه ساخته نیست ـ حمایت ژنرال ضیاءالحق از علمای متعصب و دادن سلاح به طلاب علوم دینی میداند که قرار بوده، در برابر روسیه در افعانستان بجنگند و مقاومت کنند و آنان را از افغانستان بیرون برانند و نقش آمریکا را هم در تشکیل طالبان مهم و پر رنگ میداند. اما امروز طالبان به نیرویی ویرانگر و خودخواه و مغرور بدل شدهاند که دیگر به هیچ کسی حتی حامیان قدیمی خویش هم، روی خوش نشان نمیدهند و با آمریکا هم مبارزه میکنند و البته پُر واضح نیست که اینها تلاشهایی مذبوحانه برای رد گم کردن است یا اینکه واقعا با ارتش و سازمان امنیت پاکستان و آمریکا دشمنی میکنند. سرویسهای امنیتی آمریکا و پاکستان، طالبان را در طول چندین سال ـ با حمایت بعضی کشورهای حوزۀ خلیج فارس چون عربستان و امارات ـ آموزش دادند و پروردند و با اینکه طالبانِ امروز در ظاهر با طالبانِ اولیه تفاوتهایی دارد؛ اما اصل و مبنای تفکر و اعتقادات آنها همان است که بود. این مسئله در مورد القاعده و داعش نیز صدق میکند و نطفۀ این گروههای عصیانگر و ضدِّ انسان و ضدِّ دین، در اتاق فکرِ سرویسهای امنیتیِ کشورهای گُلدُرُشتِ اروپایی و آمریکا و صهیونیزم بین الملل منعقد شد و بلایی بزرگتر از چنگیز و هیتلر به جان مردم سوریه، عراق و کشورهای خاورمیانه، اعم از مسلمان و غیر مسلمان افتاد. در مجموع، این کتاب با وجود ترجمۀ نه چندان دلچسب و جالبش، اطلاعات مهم و با ارزشی از زبان یک دختر پشتونِ هممذهب و همنژاد با طالبان، در بارۀ گذشته و امروزِ مردم، گروهها، مسئولان، طالبان و شخصیتهای مردمی و سیاسی پاکستان در اختیار ما قرار میدهد. و نکتۀ پایانی این گفتار؛ «ملاله» با وجود اینکه یک مسلمان سُنّی مذهب و علاقهمند به وطن خویش است، اما گاه رفتارهایی از خود نشان میدهد که تمایل و علاقۀ زیادش به غرب و اروپا، آمریکا و انگلیس را نشان میدهد و همین رفتارها و گفتارها است که بهانهای برای ایجاد دردسر و مزاحمت برای خود، خانواده و اطرافیانش به دست مخالفان و طالبان میدهد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.