یادداشت gharneshin

gharneshin

gharneshin

1404/3/3

        (( گاهی نمی‌توانم به گذشته فکر نکنم. می‌دانم که باید در لحظه زندگی کرد. بله، خیلی از آدم حسابی‌ها گفته‌اند که‌ تا می‌توانم باید بنده‌ی دم باشم. اما گذشته گاهی سر و کله‌اش پیدا می‌شود. گذشته یک‌باره نمی‌آید. پاره پاره از سر می‌رسد. ))
خواندن چگونگی نوشتن این اثر کمک زیادی به درک و فهمیدن داستان کرد. سم شپرد در جاسوس اول شخص انگار بیماری، کهنسالی، خاطرات گذشته، و آرام آرام به مرگ نزدیک شدن را به تصویر می‌کشد. او انگار از خودش فاصله گرفته، دور نشسته، و به خود می‌نگرد. جسمی پیر و بیمار، و ذهنی خسته و آشفته غرق در خاطرات گذشته. انگار شپرد خواسته در آخرین اثر خودش را بنویسد. او در پایان لحظات آخر را نمی‌نویسد، بلکه خودش نفس‌های آخر را می‌کشد، و تصویری ساده و زیبا از مرگ خلق می‌کند. در پایان اثر، داستان که نه، او تمام می‌شود. نه کاملا دردناک، نه کاملا قهرمانانه. پایانی ساده. او با قرار دادن خانواده‌ و بازماندگان پشت سرش در پایان روزی عادی تنهایی به سوی مرگ می‌رود. جاسوس اول شخص یک خداحافظی ادبی توسط نویسنده است با دنیا. 
رمانی کوتاه خالی از اضافه‌گویی، پُر و غمگین. خواندن این داستان مثل دیدن نمایشی مونولوگ می‌ماند با شخصیتی پیر، بیمار، غرق در گذشته شتابان به سوی مرگ.
      
21

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.