یادداشت فاطمه مناقبی
1404/2/31

این جلد، یادگاران مرگ ۱، دقیقا همون فضای تیره و تار و مبهم رو داره که در فیلمش میبینیم. اینکه چطور رولینگ یهو ماجرا رو از اون شیرینی هاگوارتز اینقدر تلخ میکنه هم خودش نکتهایه! من که هر بار که میخونمش احساس غرق شدگی دارم. انگار که منم مثل هری هیچی نمیدونم، توی تاریکی گیر افتادم، توی یه روزمرگی ثابت ترسناک و انزوایی که با وجود حضور دو تا دوست کنارم انگار تنهای تنهام. خلاصه که انگار بین هری، رون و هرماینی کیلومترها فاصله است! چالشها به طرز نفسگیری جدین، دیگه نمیتونیم مطمئن باشیم که خب هر کسی هم که بمیره قرار نیست بلایی سر این سه نفر بیاد!😄 و حالا این وسط چی میشه؟ رون میره! در این جلد هرماینی به شدت رو مخمه، همش در حال گریه زاریهههه😂 قوی باش دختر!😬 دنیای رولینگ همیشه تا حد زیادی از اون تلخی، ثبات و سردرگمی (و مزخرفیِ) واقعیت به دور بوده اما در این جلد انگار مرگ و واقعیت دوتایی دستشون رو گذاشتن رو گلومون و فشار میدن! و میرسیم به اصلی ترین ویژگی این جلد... رولینگ در شاهزاده دورگه بهمون ثابت کرد که اهل کاراکتر سیاه ساختن نیست، حالا اینجا ثابت میکنه اهل کاراکتر سفید ساختن هم نیست!😂🙄 به خاطر همراه شدن با قصهی کریچر، از رگولوس میشنویم و این جمله از زبان هرماینی رو داریم: "من توی این مدت بارها گفتهم که جادوگرها تاوان رفتارشون با جنهای خونگی رو پی میدن. خب، ولدمورت که پس داد... سیریوس هم همین طور." بعد از این جملهست که هری (و خودم راستش) بالاخره میپذیره که بله... رفتار سیریوس با کریچر اشتباه بود و تاوانش رو هم پس داد... (اوا... سیریوس اون مرد پاکی بی اشتباهی که فکر میکردیم (امام معصوم!😂) نبود...! یه اشتباه کرده بوده که همچین کم هم نبوده!... البته هنوزم یکی از محبوبترین کاراکترهاست برام و هیچی از ارزشاش کم نمیشه😂... بالاخره اونم کلی دلیل داشت برای نفرتش از کریچر... یکیش هم بلاهایی که از طرف خانواده سرش اومده بود!) بعدش چی میشه؟ ریموس میاد و میگه که هری! بذار من باهاتون بیام! (و تانکس باردار رو ول کنم! چون پشیمونم!) و بله... (ایشونم یکی از کاراکترهای محبوب منه) ریموس هم اشتباه کرد! و دعوای بدجوری هم بین هری و ریموس رخ میده. از همه مهمتررررر: دامبلدوررررر! دامبلدوری که عملا خدا بود تا اینجای قصه، بدون اشتباه، (حالا به جز اسنیپ که خب خیلیم اشتباه نبود دیگههه گرمسمصمثجچشپص😰، مثلا هنوز هیچی نمیدونیم!) حالا رازهای تاریکی از گذشتهش یکی یکی فاش میشن! راستن یا دروغ؟ اعتماد کنیم یا نکنیم؟ ما هم مثل هری سردرگمیم... و عصبانی از دامبلدور و نبودنش. شکی که به دلمون میفته از جذذذابیتهای داستانی این جلده. _ این عکس هم بمونه یادگار از اون ذوقی که سه سال پیش کردم، با خوندنِ "و به شما، که تا آخرین دم کنار هری باقی ماندید." یهو حس کردم توی کتابا و قصه سهیمم!:) - مرداد ۱۴۰۴، بازخوانی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.