یادداشت زینب
1403/8/22
3.6
12
کتابی در ستایشِ همدلی با دیگران. قبل از هرچیز اینو بگم که اگه غمِ دیگران، غمِ شما هم هست و تلاش میکنید در حدِ توانِ خودتون به انسانهای دیگه کمک کنید این کتاب رو دوست خواهید داشت. «بیل فرلانگ» با همسر و دخترهاش زندگی میکنه و کل هفته به فروشِ زغال سنگ و هیزم مشغوله. هر روزش به تلاش و کوشش و نگرانی برای آینده فرزندانش میگذره و از یه جایی به بعد فرلانگ به این فکر میکنه واقعا زندگی فقط همینه؟ همین دویدنهای روزمره؟ داستان از جایی شروع میشه که نزدیک کریسمس فرلانگ برای بردن زغال و هیزم وارد صومعهای میشه و اونجا با واقعیتِ این صومعه و افرادی که اونجا کار میکنن روبه رو میشه؛ تو موقعیتی قرار میگیره که باید انتخاب کنه که از چی بترسه؟ از عذاب وجدان یا از مشکلاتِ آینده؟ فرلانگ با خودش فکر میکرد که: «آیا زندهبودن بدون آنکه آدمها به همدیگر کمک کنند ارزشی دارد؟ آیا ممکن است که آدم سالها و دههها و تمام عمر به زندگی ادامه بدهد، بدون آنکه حتی یکبار برای مقابله با آنچه زندگی رویارویش قرار میدهد شهامت کافی داشته باشد و باز هم بتواند توی آینه به خودش نگاه کند؟» و تو این داستان قراره ببینیم آدمها چقدر میتونن با کمک به همدیگه، تو زندگیِ هم تاثیر داشته باشن و به این فکر کنیم اگر ما جای فرلانگ بودیم چه تصمیمی میگرفتیم؟ پی نوشت: به نظرم کمک همیشه مادی و مالی نیست؛ گاهی گوش کردن کمکه، همدلی کردن کمکه و حتی درک کردنِ یک انسانِ دیگه میتونه بهترین کمک باشه براش.
(0/1000)
1403/8/23
0