یادداشت علی عقیلی نسب
1402/4/28
بسم الله الرحمن الرحیم یگوروشکا، خواهرزادهی کوزمیچفِ تاجر، به اصرار مادرش باید برای تحصیل از شهر ز به شهر ن برود. او ابتدا همسفر داییش و کشیش کریستوفر میشود و سفرشان را در بیابانِ بین این دو شهر شروع میکنند تا به کاروانی دیگر سپرده میشود تا او را در شهر ن به داییش تحویل دهند... صد و شصت صفحه مقدمه برای سه چهار خط پایانی. این خلاصه رمان بیابان است. چخوف در تمام صد و شصت صفحه اول کتاب یک زندگی کامل را روایت میکند. زندگیای که نمادی است از لحظه تولد انسان تا لحظات پایان زندگیاش. پر از پستی و بلندی، سختی و شیرینی، لحظات ملال و دقایق شورانگیز، و خلاصه تمام اجزای زندگی بشر. و در نهایت رفتن آن دو نفر نمادی است از مرگ و پوچ شدن زندگی گذشته. چخوف فقط یک حرف دارد. نتیجه پایان زندگی بیارزشی مطلق است. روایت داستان چخوف سوم شخص مداخلهگر است. راوی برای اینکه حرف پایانی داستان از زبان خودش روایت شود نیازمند دخالت در بین داستان است تا مخاطب بفهمد این حرف پایانی داستان از زبان کیست. چخوف استادانه توصیفاتش را به خدمت میگیرد تا داستان را روایت کند. هر جایی شخصیت اول خوشحال است توصیفات به نحوی شاد بیان میشوند و هر جا ناراحت، به نحوی غمگینانه. وقتی وحشت شخصیت اول را فرا میگیرد فضا ترسناک و وهمآلود میشود. و این توصیفات و هماهنگیشان با زندگی شخصیت اول نظمی تصادفی دارد. مثل زندگی معمول انسانها که شادی و ناراحتیشان بر اساس نظم خاصی پیش نمیرود. او در داستان ملال انگیز میگوید زندگی بشر و مواجه با مرگ منجر به پوچی میشود. اما اینجا میگوید این پوچی فراتر از امری خودخواسته است. این پوچی امری اجتناب ناپذیر است. اگر کسی در اثر مواجهه با مرگ به این نتیجه نرسد، تاثیری در نتیجه کلی نخواهد گذاشت. بالاخره مرگ پوچی میآورد. کتاب اصلا راحت نیست و روایتی به شدت کند دارد. اگر سبک انتقال پیام چخوف برایتان غیرقابل تحمل است، در این کتاب غیرقابل تحملتر هم میشود و پیشنهاد میکنم آن را نخوانید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.