یادداشت عطیه عیار

                معمولا تو نظر نوشتن برای کتاب سعی می‌کنم دو جنبه احساس شخصی خودن نسبت یه کتاب و کیفیت فنی کتاب رو مطرح کنم.
این کتاب وقتی تموم شد اصلا احساس خوبی نداشتم. البته از نیمه کتاب هم احساس خوبی نداشتم اما امیداور بودم تا انتها که بخونم نظرم عوض بشه و بگم ارزش داشت این‌همه صفحه‌ای که ورق زدم اومدم جلو. 
گرگ‌سالی یه ایده جالب داره. خود گرگ و حضورش تو داستان هم موجب تعلیقه و هم نخ تسبیح و هم نماد. کارکردهاش زیاده. اما نویسنده نتونسته از ظرفیت این مفهوم و نماد پرکارکرد استفاده کنه. از طرفی انگار با خودش به جمع‌بندی نرسیده بود که داستان رئال باشه یا سوررئال. برای همین بین این دو در رفت و آمد بود. 
مثلا اون صحنه مواجهه اسماعیل و راننده مداح با اون افسر آمریکایی که تبدیل به گرگ شد و راننده رو برد، در نظر بگیرید. خب این وضعیت کاملا غیرواقعی و نمادینه. اما بی هیچ توضیح و پیامدی داستان دوباره واقعی میشه.
حالا تو این داستان رئال یه سری آدم روستایی می‌بینیم که روابطشون با هم عجیبه. به عنوان آدم‌هایی که دائم با هم چشم تو چشم هستن انگار هیچ ربطی به هم ندارن. 
دو شخصیت نوجوان تو داستانه که بود و نبودشون یکیه. حتی اگه برای مقدمه‌چینی باشن برای اتفاقات بعدی، باز هم توجیه اون همه پرداختن ندارن.
اتفاقات و رخدادهای داستان هیچ ربطی به هم ندارن. بیصتر یه سری واقعه و صحنه داستانی بودن که یه طوری به هم وصل شدن.
تنها نکته قابل توجه داستان توصیف‌ها از زندگی روستایی دورافتاده اواخر دهه پنجاهه که بازم تاثیر خاصی تو روند داستان نداره. 
توصیه می‌کنم؟ نه!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.