یادداشت محمدقائم خانی
1402/3/2
. خاطره: بوسههای ما روی لب سرد شد خاطرات ما ز بوسههای لبپریده پر شدهست هرچه بیشتر فکر میکنم ما برای دستهای هم چهقدر کم گذاشتیم! رفتهای ولی هنوز آن گلی که کاشتی - آن گلی که دوست داشتی – در میان دفترم نرم مانده است راستی اگر تو رفتهای پس چرا جای خالی سرت همچنان به روی شانهام گرم مانده است؟ ذوق مرگ: دلم برای زنی تنگ است که دختران جوان غبطه میخورند دو طره موی سیاهش را که مردهای جهان میکشند میان دود چپق، حسرت نگاهش را دلم برای زنی تنگ است که خوب میدانست مرا چهگونه بخنداند که ذوقمرگ شوم مرا چهگونه بگریاند که پلکهای خودش را هم به لکنت اندازد دلم برای زنی تنگ است زنی که سادهتر از باران زنی که تازهتر از دریا - درست و بیکموکاست – زنی که مثل خدا بود مرا برای خودش... نه مرا برای خودم میخواست به امام موسی صدر همیشگی: گم نشد او که ناپدید شد یا به قول عدهای شهید شد تا هنوز میکشد نفس در همین دقایقی که واژهواژه شعر روی این سطور راه میرود پشت میز کهنهاش در اتاق اول «مقاومت» نشسته است او برای روزنامه «لوموند» سرمقاله مینویسد و هنوز چشم روی طرحهای تازهی مبارزه نبسته است حبس شد شبیه یک نفس در گلوی بیقرار روزگار سالهای آزگار لیک تا همیشه و هنوز آتش تمامی قیامها آب میخورد از همان دو چشم روشنآبیاش از همان نگاه انقلابیاش وقت تنگ است ای خماران جام را پیدا کنید زودتر آن باده گلفام را پیدا کنید تلک الایامی که میگویند میآید ز راه قرنها گم گشته، آن ایام را پیدا کنید گفتهاند از اسم اعظم بینشانتر نامی است آشنا چون نام حق آن نام را پیدا کنید گفتهاند آن نام را نام خداوند علیست نکتهسنجان جنون! ایهام را پیدا کنید از ابوطالب بپرسید آسمان سمت کجاست؟ در میان چشم او اسلام را پیدا کنید تکرار: آه از تکرار آه اه از تکرار آه از خود من، از من از خود سرشار هرکس خود را درون من میبیند پاکم کن از آیینگی ای گردوغبار! به مدافعان حرم خبر داغ: نداریم خبر تازهتر از داغ جگرها مبادا که بسوزید که داغاند خبرها خبر باد سمومیست که افتاده در این باغ که افتاده چنان بختک آفت به ثمرها خبر فتنه شام است بگویید به موسی که گوساله کفر آمده از کوه و کمرها خبر داغ عراق است بگویید و بگویند پدرها به پسرها و پسرها به پدرها بگویید بیایند جوانان جنمدار بشویند ولی دست از اما و اگرها بگویید «بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید» زیادند خطرها گلو تشنه تیغ است، توکلت علی الله علمها همه برپاست از افتادن سرها اگر گریه به چشم است فقط گریه شوق است جز این نیست، به کوریّ همه خشکنظرها درختان همه دلبسته باغاند، مبادا که دندان طمع تیز کنید آی تبرها! اگر پنجه شب بر گلوی ماست غمی نیست کسی میرسد از راه و میآیند سحرها
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.