یادداشت علی راد
1402/12/17
جلد شش هم تمام. رسیدم به جلد آخر... داشتم فکر میکردم که من با آلنی و مارال و گالان و سولماز و ساچلی و آرپاچی و آت میش و... زندگی کرده ام. در اوبه اینچه برون درست در شمال شرقی چادر سفید- بین چادر پالاز و کعبه و شیر محمد و پسرش یاشا- راستش داستان برای من تبدیل به زندگی توی اون اوبه شد. کسانیکه این کتاب رو خوندن میدونن که ترکمن ها عاشق افسانن و نادر خان در جلد اول ، خود، افسانه گو بود. حالا که نادر جانی نیست چه کسی از عشق ما به شخصیت های آتشْ بدون دود افسانه میسازه؟؟ پ.ن: این جلد صد صفحه ابتداییش بسیار خوب بود اما از صد تا دویست سخت پیش میرفت و گزارش های خیلی زیادی ای میداد که خسته کننده بود. نمی دانم... شاید لازم بوده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.