یادداشت سعید بیگی

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

        نثر کتاب خوب و خواندنی و ویراستاری هم خوب است. ماجرای کتاب از منزل سه خواهر و یک برادرِ بازمانده از ژنرالی که یک سال قبل، از دنیا رفته است و با یادآوری یکی از خواهران، از رویدادهای آن روز آغاز می‌شود.

خواهر بزرگتر ـ «اولگا» ـ یک معلم مدرسه است و بعدها مدیر مدرسه می‌شود.

خواهر دیگر ـ «ماشا» ـ ازدواج کرده و همسر یک معلم، به نام «کولیگین» است و از زندگی و شوهرش ابدا رضایت ندارد.

در زمان ازدواجش یعنی 18 سالگی او را دانشمندی باسواد و خوب می‌دانسته و امروز از او دل خوشی ندارد و شیفتۀ سرهنگی می‌شود که یک زن آبِروبَر و غُرغُرو و بداخلاق و دو دختر نازنین دارد.

این بیزاری «ماشا» از همسرش و رفتار‌های همسرش «کولیگین»، مرا به یاد نمایش‌نامۀ «مرغ دریایی» و شخصیت «ماشا» و همسرش «مدودنکو» که یک آموزگار بود، انداخت که در آنجا هم «ماشا» برای تغییر وضعیت و بدون علاقه با او ازدواج کرده بود و اکنون از او بیزار بود و شیفتۀ «ترپلف» قهرمان داستان شده بود.

به نظرم «چخوف» از این تکرار شخصیت، حتی با نام یکسان منظوری داشته است که باید بررسی شود.

در آن داستان هم رفتار «مدودنکو»، فوق العاده روی اعصاب بود؛ چون تمام تحقیرها را به جان می‌خرید و وانمود می‌کرد که همه چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رود، درست مانند «کولیگین» این داستان و نمایش نامه.

و اما کوچک‌ترین خواهر ـ «ایرنا» ـ تازه بیست ساله شده و تصمیم دارد با یک ستوان ارتش به نام «توزنباخ» ازدواج کند.

برادرِ این سه خواهر _ «آندرِی» _ می‌خواهد استاد دانشگاه شود، اما با دختری خجالتی از همان شهر ـ «ناتاشا» ـ نامزد کرده است.

در این داستان حرف و صحبت زیاد است، اما دریغ از یک ذره عمل و فعالیت درست!

همه در پی دست‌یافتن به خواسته‌ها و آرزوهای خویش، در زندگی معمول خود دست و پا می‌زنند و هیچ کدام کاری درست، در جهت رسیدن به زندگی مطلوب خود انجام نمی‌دهد.

شخصیت‌ها بسیار عالی توصیف شده‌اند و ما به خوبی می‌توانیم این افراد را در ذهن خودمان تصوّر و مجسّم کنیم و آنها را ببینیم، بی‌کم و کاست.

اوضاع شهر و زندگی مردم هم با نشانه‌های خوب شرح داده شده است و می‌توان اطلاعات کافی در بارۀ وضعیت زندگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مردم در آن روزگار به دست آورد.

و این باور که ارتشی‌ها و نظامیان قشر فرهیخته و باکلاس مردم شهر هستند، مورد قبول بسیاری از مردم است و تنها عدۀ معدودی با این سخن مخالفند.

داستان این نمایش‌نامه جالب و خواندنی بود و از آن لذت بردم. اما بسیاری از نکات این داستان‌ها، چون در بخش‌هایی کمی با فرهنگ، روحیات و شرایط زمانۀ ما ناهماهنگ است یا زاویه دارد؛ گاه به صورت زیرپوستی و نامحسوس، آزارمان می‌دهد و اگر این آزار ادامه یابد؛ باید یکی از این کارها را برگزینیم و انجام دهیم:

1. باید قید مطالعۀ این آثار را بزنیم، چون نمی‌توانیم این زاویه و ناهماهنگی‌ها را تحمّل کنیم.

2. این آثار را بخوانیم و کم‌کم آنها را بپذیریم و تغییر کنیم و کمی بی‌حس شویم و به رنگ آن مردمان درآییم.

3. دیگر آنکه بکوشیم، شاخک‌هایمان را حساس نگه داریم و این آثار را بخوانیم و بخش‌های ناهماهنگ و زاویه‌دار را تشخیص دهیم و با خودآگاهی و دقّت و تامّل اثر آن‌ها را بر خود از بین ببریم یا کاهش دهیم.

و حسن ختام این یادداشت، جملۀ جالبی از قول سرهنگ توپخانه ورشینین است: «ما خوشبخت نیستیم و نمی‌توانیم هم باشیم؛ ما فقط خواهان خوشبختی هستیم.»
      
222

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.