یادداشت محدثه حسنی
1403/7/18
سلام و نور در واقع داستان رو حین انجام کارهای روزمرم گوش دادم و نمیدونم تو کلماتش چه جادوئی نهفته بود که قلب و روحم رو تحت تاثیر قرار میداد. داستان در هیچ ربطی به هیچ دری نداره . در واقع داستان در مورد روابط و روزمرگیهای یک خانم نویسنده با خدمتکار مرموز و عجیبشه وویولای عجیبتر از خدمتکار که در واقع یک سگ ولگرده و از اواسط داستان همراه این دو زن میشه و توسط امرنس خدمتکار تربیت و اهلی میشه . بیشتر داستان شرح تحلیلها و قضاوتهای خانم نویسنده در مورد جزء به جزء رفتارها ی خدمتکاره و شرح احساسات و برخوردهاش در برابر این رفتارها که البته خیلی وقتها هم دچار اشتباه میشه. قصه روح و احساس آدم رو درگیر خودش میکنه، درگیر امرنس و مرموزیت و کارهاش و غرورش، غرور خیلی زیادش غروری که سالها اونو عقب نگه داشت از هر نوع پیشرفتی که میتونست بهرمند بشه، از محبتی که میتونست از آدمها دریافت کنه و در نهایت همین غرورش و ترسش از قضاوت آدمها موجب مرگش شد. شاید باورکردنی نباشه اگر بگم بعد از پایان داستان هنوز دلم ناراحت مرگ امرنسه 🥲💔
(0/1000)
نظرات
1403/7/18
نه امرنس دقم داد نمیدونمکی وقتمیکنم تمومشکنم خانواده تیبو رو هم الان نوشتم اپلود کردم @m.h8489
0
1403/7/19
هی که جلوتر بری داستانش بهتر میشه به نظرم نمیدونم چرا ولی هربار که راجع به امرنس میگفت هنوزم که بهش فکر میکنم قلبم و روحم دردشون میاد اینکه همه چیو همه کسو تربیت میکرد و بقیه هم بهش تن میدادن خیلی خیلی حرصمو درمیاورد ولی در عین حال ناراحتش میشدم ندیدم برم ببینم چی نوشتی @FereshtehSAJJADIFAR
1
محدثه حسنی
1403/7/18
0