یادداشت fatemeh
1404/3/28
بعد از نمیدونم چند وقت داره میره توی دسته ی *خواندهام* های بهخوانم . ای کاش بهخوان گزینه ی *باهاش زندگی کرده ام* هم داشت . در هر صورت تموم کردنش تو شرایط الان برام عجیب و حتی شاید واجب بود؟ بهش نیاز داشتم فک کنم . روایت فوق العاده ای بود از شور، مقاومت ، مهربانی و امید . شخصیت پردازی و نماد سازی خوبی داشت و تقریباً شیفته ی تک تک شخصیتاش شدم . خیلی عجیبه که بعد از یه کتاب ، یه آدم و شاید یه خاطره ، انگار اشیاء جون میگیرن . الان دیگه کتونی های سفید کثیف ، هندزفزی های گره خورده و چک نویس های خط خطی برام خاصن . باعث میشن لبخند بزنم و همزمان غمگین باشم . باعث میشن یه چیزی حس کنم . باعث میشن روح آدمارو توشون ببینم . روح داستان هاشونو . . شاید روح آدم ها و خاطره هایی که یه زمانی دوستشون داشتیم و حالا فقط یه جایی بین شیار های مغز و رگ های قلبمونن . شاید در نهایت رسالت ما انسان ها روح دادنه . روح دادن به داستان ها ، اشیاء و مهم تر از همه ؛ بهم . اول داستان خیلی چیزا گُنگ خواهد بود برای خواننده (که نمیدونم از نقاط قوت کتاب به حساب میاد یا از نقاط ضعفش!) ولی نگران نباشید و مهلت بدین بهش . در آخر قراره بهتون لیتر لیتر اشک و شاید ساعت ها تفکر، کمی امید و معنای متفاوتی از عشق هدیه بده .
(0/1000)
fatemeh
6 روز پیش
0