یادداشت زینب
1404/3/29
کتاب رو باز میکنی، شیره وجود شخصیت هارو میچشی با تک تک سلول های بدنت اونارو میفهمی باهاشون میخندی و زندگی میکنی، هربار تو هم فریاد میزنی « ای ناخدا! ناخدای من!» کیتینگ معلم تو هم میشه، ازش الهام میگیری با حرف هاش چند ثانیه بین خوندن سکوت میکنی، دست میکشی و با خودت فکر میکنی:«جالبه! تا حالا اینطور بهش فکر نکرده بودم.» این کتاب فقط نوشته نشده که خونده بشه، نوشته شده تا طرز فکر و هدفت رو تغییر بده، نوشته شده تا الهام های تازه ای ایجاد کنه، تا فردی تلاش کنه برای اینکه کسی اون رو صدا بزنه:«ای ناخدا! ناخدای من!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.