یادداشت عطیه عیاردولابی

جامانده از پسر
        جامانده از پسر با استفاده از رخداد تلخ  ۱۵ خرداد ۴۲ میره تو جزئیات زندگی سالار و آذر و اطرافیانشون. طول می‌کشه تا بفهمی شخصیت اول سالاره، و نه آذر. طول می‌کشه تا بتونی سالار رو قبول کنی و باهاش همذات‌پنداری کنی. به عنوان یه زن خیلی سعی کردم به سالار حق بدم و آذر رو محکوم کنم؛ کاری که ظاهرا کتاب و داستان از خواننده می‌خواد. اما نتونستم.

ویژگی‌های سالار اون قدر آزاردهنده بود که دریدگی‌های آذر حق به نظر بیاد. منطقی نبود یه مرد چهل ساله که چند سالی زندان بوده و تو دسته لات‌ها و قمه‌کش‌ها هم هست نمی‌تونه به داد پسر زخمیش برسه و میذاره ده روز عذاب بکشه؟ بقیه زندگیش هم همین‌قدر بی‌دست و پا بوده. بعد توقع داشته آذر بهش دل ببنده!؟

نمی‌دونم این حسهایی که من از سالار و آذر گرفتم تو اهداف نویسنده بود یا نه. ولی اگه بوده یعنی موفق شده دیگه. آخرش هم به خاطر پسرشون هر دو فهمیدن زندگی جای لج و لجبازی نیست. سالار حتی بیشتر تغییر کرد چون ... دیگه نگم که داستان لو نره!

استفاده از واقعه کشتار مردم تو ورامین و اسم‌هایی مثل شعبون بی‌مخ، طیب و اشرف چهارچشم داستان رو واقعی‌تر کرده بود. اما صحنه کشتار خیلی خلاصه بود. طوری که آدم می‌گه خب خیلی شدید نبوده اما بعدها درباره کشته‌شده‌ها و مسگرآباد می‌خونیم و تازه وخامت اوضاع معلوم میشه.

یکی دوجا مبهم بود و فقط در حرف پیش رفت. مثلا کتک خوردن ذبیح رفیق سالار از دار و دسته اسماعیل هیچ‌جای کتاب نبود ولی طوری گفته شده بود که انگار یه بخشی بهش اختصاص داده شده.
یا همسر رستمی که میاد دم غذاخوری آقادایی و میگه باهاتون حرف دارم باهاش چه حرفی داشت؟

فلش‌بک‌های داستان گاهی خیلی درهم میشه و از زمان حال میره به چهار سال‌پیش  و از همون موقع میره به ده سال قبل و یهو میاد زمان حال. بعضی جاها باید کلی فکر کنی تا ترتیب رخدادها تو ذهنت شکل بگیره. 

نکته قابل توجه و مثبت داستان گلدرشت نبودنش بود. اینکه چی شد مردم با همه تهدیدهایی که میشدن باز هم به آخوند معترض قمی گرایش پیدا کرده بودن و به خاطرش کفن‌پوش اومدن تو جاده یا حتی یکی مثل طیب که یه زمانی تو کودتای ۳۲ حضور داشته، حالا رفته پشت همون آخوند سید. 

از این بابت، این داستان برای نوجوون‌ها و جوون‌های بی‌اطلاع از تاریخ مناسب‌تره.



      

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.