یادداشت زهرا عالی حسینی

قرآن کریم
        قَدْ جاءَکمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کتابٌ مُبِینٌ.
از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.
مائده، آیه ۱۵

این یک سال اخیر تاریک بودم. خیلی تاریک. ولی در این تاریکی قرآن برایم نور بود. نور.
راستش را بخواهید من هیچوقت مواجهه صحیحی با قرآن نداشتم. قبل از دبستان روخوانی قرآن را یاد گرفته بودم. بعد هم از طرف مادرم وادار شدم به حفظ قرآن. ولی هیچوقت این کار را دوست نداشتم. اینکه باید آیه های نامفهوم عربی را مدام تکرار می‌کردم تا توی ذهنم بماند بدون اینکه بدانم چه می‌گوید. خسته شدم و ولش کردم.
گذشت و چهارده، پانزده ساله که شدم به توصیه بزرگتری شروع کردم به تفسیر خوانی.
تازه پیدا کرده بودم چیِ این قرآن را دوست دارم. حرف هایش را.
این قرآنی که شناختم قرآن جدیدی بود. آن قرآنِ نامفهومِ سختگیرانه کودکی‌ام نبود.
ولی آنموقع هم پُر بودم. می‌خواندم که پُر تر شوم.
ظرفی برای بهره بردن نداشتم.
ولی سالی که گذشت...
خالی شده بودم...
از همه چیز.
تهی بودم و حفره هایی هم در وجودم پیدا شده بود.
تنها پناهم همین تفسیر خوانی ها بود. تنها چیزی که برایم باقی مانده بود.
تشنه بودم. و هر آیه‌ای که تلاوت شد مثل جرعه آب گوارایی نشست بر تشنگی وجودم...
دانه به دانه آیه ها را بوسیدم و گذاشتم جایی توی قلبم.
توی قلبِ مهر خورده و بیمارم.
قادر نیستم بگویم این آیه ها با من چه کردند. فقط انگار درست برای من نازل شده بودند. درست به موقع می‌آمدند و می‌نشستند جایی که باید بنشینند. و زخمی را التیام می‌دادند.
این ها را که می‌گویم، نه اینکه واقعاً هم زیاد قرآن خوانده باشم...نه.
ولی همان آیه هایی که خوانده‌ام و می‌خوانم را هم مثل گنج عزیزی توی دلم نگه می‌دارم و گاه به گاه برای خودم تکرارشان می‌کنم. آن‌قدر که گاهی بعضی هایشان را حفظ می‌شوم. بدون اینکه بخواهم.
اول خیال می‌کردم این چیزی که دارد وجودم را سیراب می‌کند تفسیر مطهری و صفایی حائری است. ولی بعد دیدم این چیزی که خواندم نه مطهری بود نه صفایی حائری. که آثار دیگر همین ها در برابر تفسیر هایشان برای من مثل قطره‌ای بود مقابل دریا. این چیزی که خواندم قرآن بود. خودِ قرآن. قرآنِ عزیز. نورِ عزیزم در دوران تاریکی.
      
9

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.