یادداشت خانوم زیتون!

        تلخ بود..غم داشت ...سرد بود...مُدام برف می‌بارید‌...
سمفونی که نواخته شد ...سمفونی مردگان بود ...
پدر تا کی به دنبال سرنوشت بچه ها بود ...سرنوشت خودش چه شد ؟
مادر آدین را عزیز خود میدانست ...آیدین عزیز ماند ؟
یوسف به دنبال شور زندگی بود ...زندگی‌اش شور انگیز بود ؟
اورهان در پی مرگ  و ثروت...بیشتر از آیدین زنده ماند ؟
آیدا در پی زندگی هیجان انگیز بیرون از خانه بود ... در آبادان زندگی‌اش زیبا شد؟
و اما آیدین ....آیدینِ عزیز ...آزاد اندیش بود ...روشن فکر بود...عاشق بود و به دنبال خودش بود ...و در آخر آنقدر کاسه ظریفتش پر شد ...که دیووانه شد ...
و به راستی خودش را پیدا کرد؟!

عباس معروفی عزیزم روحت شاد...کاش میتوانستم با تو در هنگام نوشتن این رمان سخن بگویم ...چه در ذهن تو میگذشت؟...چگونه این شخصیت ها را خلق کردی ؟...به دنبال چه بودی ؟

و شاید در آخر بگویی به دنبال خودم ...
      
11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.