یادداشت علیرضا نژادصالحی

دختر خوب
        تصمیم داشتم درباره‌ی تمام کتاب‌هایی که دوست‌شان دارم، در حد چند جمله هم که شده (بدون توجه به استانداردهای یادداشت نویسی!)، یک یادداشت در برنامه‌ی بهخوان بنویسم.
خواندنِ "دختر خوب"ِ ماری کوبیکا را که تمام کردم حس عجیبی داشتم؛ دوستش داشتم، اما رمانِ بقول معروف تاپ لولی نبود که بخواهم به کسی معرفی‌اش کنم و ایرادات بدی داشت!
داستانِ دختر خوب درباره‌ی "میا دنت" است؛ دختر قاضیِ معروف، جیمز دنت، که ناپدید شده است. کاراگاهی به نام گیب مامور رسیدگی به پرونده است. هرچقدر گیب و اِوا (مادرِ میا) به آب و آتش می‌زنند، قاضی بیخیال است! او معتقد است میا یک گوشه‌ای مشغول بی‌بند و باری‌ست. اما این‌طور نیست. میا دختر خوبی‌ست!
او ربوده شده است.
مشخص است که با چه رمانی سر و کار داریم؛ یک تریلر پلیسی- جنایی مثل خیلی دیگر از هم‌نوعانش.
اما ایرادات آن کجاست؟ زیادی کش می‌آید. آنقدری که توی بعضی از صفحات فکر می‌کنی نکند نویسنده قلمش را داده دست یکی از کارگردانان سریال‌های تلویزیون خودمان و گفته: "بهش آب ببند تا من از دست به آب برگردم!"
حقیقتاً می‌شد زودتر جمع‌ش کرد.
مورد بعدی.
داستان سه راوی دارد:
گیب
کالین (رباینده)
اِوا
و راوی‌ها در دو بازه‌ی زمانیِ "قبل" و "بعد" داستان را روایت می‌کنند. (منظور قبل و بعد از ناپدید شدن میاست)
در صفحات پایانی یک راوی جدید به داستان اضافه می‌شود؛ میا!
و کتاب با صحبت‌های میا به پایان می‌رسد.
صحبت‌هایی که هم نقطه‌ی اوج داستان است، هم نقطه‌ی قوت، هم پایان‌بندی را متفاوت می‌کند و هم...
متاسفانه برای خواننده‌ی تیزبین یک ضدحال بزرگ دارد. آن هم این که منطق رفتاری شخصیت میا را زیر سوال می‌برد.
دوست ندارم و نمی‌خواهم داستان را برای شمایی که نخواندید افشا (یا به قول باکلاس‌ترها، اسپویل) کنم، اما بعد از شنیدن ماجرا از زبان میا، احتمالاً از او می‌پرسید: چرا؟
و این چرا حسابی ضدحال می‌زند!
خب، اول حرف‌هایت گفتی دوستش دارم و بعد این همه نطق کردی که بگویی آخرش ضد حال می‌زند؟ اگر ضد حال می‌زند چرا دوستش داری؟
راستش توضیح قانع کننده‌ای ندارم! چون دوست داشتنی بود... همین!
      
1

13

(0/1000)

نظرات

Sadaf

1402/10/15

موافقم

1