یادداشت عادله سلیمی (بهارنارنج)

در حسرت یک آغوش
        حتی درخـواب فکرش رانمی کردم سرنوشت با مااین گونه بازی کند. بیشترازپنج سال ازپایان جنگ می گذشت اماهنوز هم برای بعضی خانواده ها جنگ جریان داشت، وهرروزکه چشم بازمی کردیم جنگ رادوباره به چشم می دیدیم. دوازده سال بودکه جنگ از خط مقدم به خانه مان آمده بود (صفحه ۱۱۵)

این عبارت یکی از تاثیرگذارترین عبارت‌هایی بوده که تا به حال جایی خوندم. من حتی خودم رو نصف روز هم نمی‌تونم در این حالت تصور کنم. چه جای جانباز و چه جای همسر جانباز. هردو طاقت فرساست.
خدا به همچین زنانی توان مضاعف عنایت کنه و به ما هم همینطور.
کتاب زیبایی بود. بخونید و با زندگی‌هایی که در همین زمانه ما رخ میده اونم روزایی که ما سرسری و بدون هدف و دغدغه میگذرونیم آشنا بشین. تا کمی درک کنیم زیر آسمون این شهر چه زندگی‌های متفاوتی در جریانه و خدارو بابت داده‌ها و نداده‌هاش شکر کنیم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.