یادداشت خانومِ رضوان🪐

باروت سوخته
        بیست و دومین کتاب ۱۴۰۳_
باروت سوخته.

شروع کتاب خیلی مبهم بود. لحن و نوشتار کتابم نسبت به سه تای گذشته تغییر کرده بود. من از نوع کلمات احتمال میدادم راوی این سری آقا باشند که بعد از خواندن نصف ماجرا فهمیدم بله اونجای داستان راوی آقا بودند.
فلش بک هایی که به گذشته داشت بدون مرز بود و این یکم گنگش میکرد اما این باعث نشد که دلت نخواد ادامه اش بدی.
هنوزم معتقدم بهترین مجموعه کتابی بود که تو این لحظه با توجه به اتفاقات اخیر و در این سن می‌تونستم بخونم.
هیجانی که شخصیت داستان تو طول زمان داشت با وجود این که مکانش تغییر نمی‌کرد خیلی خوب توصیف شده بود، آنقدر اتفاقات در طی داستان چشمات و گرد میکرد که فکرشم نمی‌کردی که از شروع ماجراش دو روز گذشته.
انگار که معمولی نبودن خیلی باید سخت باشه؛ همه‌ی اون لحظه هایی که هیام اعتماد نمی‌کرد به آدم های اطرافش من با خودم میگفتم آنقدر شک نکن دختر بهش نمیخوره آدم بدی باشه ولی آدم های داستان نشون میدادن که مجبوریم آدم بدی باشیم.


      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.