یادداشت مجتبی بنیاسدی
1401/7/11
چوبک به من چه گفت؟ چوبک در این مجموعه گل کاشته. سه داستان نوشته که از هر کدام چند خطی مینویسم. و یک نمایشنامه تکپردهای. «چرا دریا طوفانی شده؟» یک داستان دو بخشی است که موازیهم پیش میرود. اگر بگذریم از توصیفات فوقاروتیک داستان، که گرچه چوبک ناگزیر به آوردنشان بوده اما کمی هم زیادهروی کرده، یک داستان غافلگیرکننده بود. این داستان نشان داد چوبک در اثر دومش همماننده مجموعه اولش، خیمهشببازی، هوای طبقه فرودست را دارد. «قفس» قصهی سه صفحهای بود. از آن داستانها که خواننده میخکوب میشود و پلک نمیزند تا ببیند کلمهی بعدی چیست. گرچه به نظرم میآید جنبه نمادین آن پررنگتر بود. باید درباره این اثر بیشتر بخوانم. و داستان معروف «انتری که لوطیاش مرده بود» که نشان از تسلط چوبک بر مباحث روانشناسی خصوصا روانشناسی رفتاری بود. و داستان عجیب و غریب با شخصیت اولی یک میمون. و پایانی باز تکاندهنده. نمایشنامهی تکپردهای نشان داد چوبک در نمایش هم حرف برای گفتن دارد. تعلیق از دیالوگ اول شروع میشود تا دیالوگ یکی مانده به آخر. در این نمایش فوقالعاده بود شخصیت «خسرو». و انگار چوبک به من میگفت: «پیش خودت فکر نکنی بلد نیستم از طبقهی اشراف بنویسم. این هم نمونهاش. کیف کن.» پوشالی بودن پیوند خانوادگی در بین مسئولین را به بهترین نحو به نمایش گذاشت. دمش گرم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.