یادداشت معصومه السادات صدری

گورهای بی سنگ
        .
#کتاب_خواندم
#گور_های_بی_سنگ

در گوشی ام فهرستی از نام های کتاب های مختلف دارم که قرار است هر وقت دستم به دهانم رسید بخرمشان.
این کتاب هم جزو لیستم بود و هرازگاهی مثل قیمت دلار، بالا و پایین رفتن قیمتش را رصد می کردم. نمی‌دانم شما هم معتقدید یا نه ولی طاقچه برنامه نجیبی است،گاهی تخفیف های خوبی می‌گذارد که به جیب همه بخورد و حتی منی که از کتاب الکترونیک بدم می‌آید وسوسه شوم و کتاب را بخرم.
شروع کتاب میخکوب کننده بود طوری که نگاه جنسیت زده ام می گفت: وه که زن ها چه جستار نویس های قوی هستند. درد و بلایشان بخورد توی سر هر چی مرد است.
و ذهنم می‌رفت سراغ آخرین کتاب جستاری که خوانده ام و دوستش نداشتم.
کائنات نمی‌گذارد خیلی از نگاهم بگذرد و آخر های همان صفحه می فهمم آقای طلوعی استاد نویسنده بوده و همو توی یک جلسه ی صبحانه به خانم رحمانی گفته: این کتاب کوفتی را بنویس. 
کتاب را خواندم.
به فاصله ی یک تعقیبات بعد از نماز صبح با پس زمینه صدای گربه های محله که پشت بام ما شده مکان همیشگی، برای هم خوابی هایشان. چندی قبل به شوهرم میگفتم هر حیوانی که میخریم عقیم است. انگار الهه ی زایش از خانه ی ما خوشش نمی آید و مشتری هایش را از جاهای دیگر انتخاب می کند. این حرفم درست بود تا زمانی که گربه های ولگرد مرحمت نمودند و بالای پشت بام مان سه قلو زاییدن.
خواندن این کتاب صحنه های زیادی را زنده کرد.انگار وسط ظهر توی صحن نجمه خاتون نشسته ام و دوستم روبرویم است، وسط حرف هایش گریز می زند که تازه آی وی اف کرده و این بار هم نشده و می گوید و می گوید تا وقتی که اشک جفتمان دربیاید. و آخر سر به این نتیجه می رسیم که تف به گور هر چی فلان است و بهمان است.. خدا بخواهد می شود. 
من نظرات شاذ زیاد دارم!
یکیش را همانجا رونمایی کردم و به دوستم گفتم،ناباروری ثانویه از ناباوری اولیه سختر است. اولی لذتی را چشیده و بعد محروم شده و مدام از خودش می پرسد چرا؟ کجا کفران نعمت کردم؟
دومی لذتی را اصلا نچشیده، در تلاش است که بچشد.دوستم نظرم را قبول ندارد، شوهرمم هم همینطور. برایم مهم است؟ نه! نظرم برای من است نه دیگری.
چند‌ی قبل که مجلس تشیع پدر دوستم بود رفتم جلوی قبر ایستادم. با جزئیات تمام، میت را دیدم. دوستم بالای قبر از حال رفته بود و بردارش آب میزد به صورتش. 
فکرم پیش دوستم نبود.
این را وقتی به زبان آورم که پشت سینک ظرف می شستم و همسرم سرش توی گوشی بود. نگاهش کردم و گفتم: اگر من بمیرم کی من و توی قبر میذاره؟من که مَحرمی ندارم؟ نه برداری نه پسری. (میدانم برای ظهر تابستان بحث مفرحی نبود..) 
همسرم سرش را برگرداند و نگاهم کرد از همان نگاه هایی که آدم ها می کنند، زمانی که ناغافل توی تله افتاده اند و هر جوابی بدهند محکومند به سقوط. گفت: خودم میذارمت! و دوباره سرش را کرد توی گوشی. آنقدر جوابش عادی بود که انگار روزی چند بار کسی این سوال ها را می پرسد. جوابش رمانتیک نبود. این را هم میدانم! 
نامردی نکردم و گفتم: اون موقع تونیستی. احتمالا مردی!
ذهنیت همیشگی ام این است که همسرم یحتمل زودتر از من جهان را ترک می کند چون تاب آوری من نسبت به او بیشتر است. (هرچند شاید درواقعیت، حقیقت چیز دیگری باشد) 
وسط بحث بی فایده مان از این که چه کسی اشک های دخترمان را پاک می کند و چه کسی من را توی قبر بگذار، یاد خاله اش افتادم. زنی بود بدون فرزند که شوهرش سال ها قبل فوت شده بود. برای مراسم دفنش، دایی همسرم که تنها محرمش بود، دیر رسید و مردِ همسایه که به گفته ی زنش، خاله او را مثل پسر نداشته اش می‌دانسته، خاله را در قبر گذشته بود.یعنی حال خاله آن زمان چطور بوده؟
چند وقت بعدش توی اینستا که چرخ میخوردم کلیپی دیدم از دختری که خواهرش را توی قبر می گذارد.گریه نمی کند ولی رنگش مثل گچ سفیدشده.لرزش دستانش را نمی تواند مخفی کند، ولی مسلط است..خواهرش را تکان می دهد تلقین می خواند، چوب زیر بغلش می گذارد و خلاصه حق خواهری را تمام می کند. پس ذهنم میرسم به دوستم که غسال است. یک بار وسط خاطرهای غسالی اش دیدم تنور داغ است و نان را چسباندم گفتم اگر موقع مرگم بودی من را خودت بشور.. در عالم رفاقت دستم را رد نکرد و باشه ایی گفت که یا به معنای خفه شو بود یا به معنای باشه بذار ببینم کی سَقط میشی حالا.. 
نمی شد برای توی قبر گذاشتن هم بهش رو زد. از لیست گزینه هایم حذفش کردم.این ها را گفتم که بگویم
گورهای بی سنگ را که خواندم یاد همه این ماجراها افتادم. قبل از خواندنش دلم میخواست چندین جلد از این کتاب را بخرم و به دوستانم هدیه بدهم. چه زنانی که چند فرزند دارند و فاتحانه روی قله های زایش ایستاده اند چه زنانی که فرزندی ندارند و خجلند.اما حالا که خواندمش دلم نمی‌خواهد به کسی هدیه بدهم. 
نمی گویم نخواندیش ولی شاید نخوانید بهتر باشد.
الغرض آخرِ تمام داستان ها این است که، انسان در رنج است! 
 
.
      
5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.