یادداشت نوید نظری

رمان مادر
        رمان مادر اثر ماکسیم گورکی داستان تحول زنی به نمایندگی از طبقه مستمند، دردمند و آرزومند است که در مسیری بی‌شکیب، پرفریب، و در نشیب، جویای زندگی بهتر و نقاشی صورتی تازه‌تر، از سرنوشت مردم روسیه است. او همراه همسر و فرزندی کوچک در محیط کارگری زندگی می‌کند. تمام خاطره او از این زندگی محنت‌زا و رنج‌افزا، خشونت همسر، نداری و محرومیت، سکوت و تسلیم است. صدالبته این خود یکی از نشانه‌‌های رئالیسم سوسیالیسمی که گذشته برایش بی‌رنگ، بی‌آهنگ و بی‌درنگ و تهی از هر تجربه‌ زیسته‌ای است. انسان پرولتاریا هر‌آن‌چه دارد در آینده است. رویای آینده نیروی پیش‌برنده و ماجراجویانه او برای مبارزه و مقاومت است. از این رو قالب و روایت این دست آثار فاقد زیبایی‌هایی مرسوم، پیرنگ‌های کشنده و پایدار، صورت‌پردازی‌های رایج، استعاره‌ها و الهامات شاعرانه است. گورکی معتقد است ادبیات پیش از آن‌که آیینه جامعه باشد باید که چکش تغییر بر سندان تصویر باشد. از این رو در بهترین اثر خودش نیز، ضرباهنگ دگرگونی را تند و کوبشی پی‌‌ریخته است. بر اساس نظر بخشی از منتقدان، «مادر» دارای نرخ چرخش شخصیت قهرمان داستان تند و کمی باورناپذیر است. اما نویسنده بنا داشته با تکیه بر انباشت تحقیر و بغض فروخورده در سال‌های طولانی زندگی مادر و انگیزه و سرمایه خیرخواهی قلبی و مادرانه او، این مسیر را تند کند و به مقصود در رسد. این روح مادرانه در جای‌جای داستان برجسته و درخشان و موجب پدیداری حس خوشایندی در نگاه و پندار خواننده، بعد از خوانش کردار و گفتار مادر است.
هنرمندی گورکی در این است که هم‌زمان با عینت بخشیدن به ترس مادر از رویدادهای پی‌در‌پی و هولناک و نمایش سرآسیمگی او، الماس شجاعت‌ش را به چکش «عمل» در بوته «آینده و سرنوشت» سوده و درخشنده کرده است. این زن نخست حتی در بیان احساس و فهم خویش از کردار پسرش دچار ترس و تردید است! اما رفته رفته خودگویی‌های او در نوع نگرشش به مسیر انقلاب، فرود و سخنوری و الهام‌بخشی‌ش فراز آمده است. این فراز و فرود خود گویای دریدن پیله فردیت و تنهایی و بال‌گشودن و پروانگی در پدیداری خیر جمعی ناشی از انقلاب است. در این گام‌بندی تکامل، باید که گفتار قهرمان هر آن، بکاهد و کردار او در فزاید. لنین رهبر برجسته مارکسیستم روسی، این کتاب را نسخه بیداری‌بخش طبقه کارگر و آموزشی روایت‌پردازانه می‌شمارد هرچند معقتد است گورکی با تکیه افزون بر کارگران کشورش، از جامعه دهقانی پرشمار روسیه که مردان اصلی انقلاب سوسیالیستی آن کشورند غافل شده است.
یک نقد ساختاری دیگر به این اثر، استیلای یک روایت مردانه بر زندگی‌ای زنانه است. زن در کتاب ماکسیم‌ گورکی زن نیست، با زیبایی کاری ندارد، جایی دیده نشده است که موهای خود را شانه زند یا لباس خوش‌رنگی برای بهار برگزیند! احساس دل‌بستگی زنانه از خود بروز دهد. شاخه‌ گلی برچیند و بر لب جویباری بیارمد. از خویش و خانه خویش مراقبت کند، با افسار حافظه و آرزومندی، خاطرات گذشته را به رویای آینده گره بزند. بر این اساس روایتی خاکستری و مکانیکی پدید آمده تا اینکه سبز و خلاقانه باشد. این خود نیز شاید یکی از برگ‌های دفتر «تضاد، تز، سنتز و آنتی‌تز» باشد! تصویری مردانه از یک زندگی زنانه! نویسنده شاید راه دیگری برای نمایش این تحول و دگرگونی که در نگاه‌ش بوده نیافته است.
پرسشی که آزمندانه جویای پاسخ آن از همراهان خویشم
آیا ادبیات می‌تواند هم چکشی بر سندان جامعه و هم قلمویی برای رنگ‌آمیزی آن باشد؟ آیا ادبیات تاب برکشیدن این هردو را در عین دوگانگی دارد؟ می‌توان آیا این واگرایی را در کانونی سرنوشت‌ساز همگرا و یگانه کرد؟ هم به جامعه پرداخت و هم درون؟ هم به سرآسمیگی تحول ساختاری و هم آرامش واگویه‌های درونی انسانی؟
      
153

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.