یادداشت
1401/4/11
«جنگ وصلح» لئو تولستوی جلد اول وقتی با بزرگی یک کتاب مواجه می شوید مجبورید با احترام راجع به آن سخن بگویید، دقیق از آننقل کنید و در نهایت بی آنکه خود بخواهید مبلغ آن شوید! جنگ و صلح همانطور که از اسمشپیداست حکایت روسیه دوران الکساندر، اوضاع نخبه گان،فضای اجتماعی سیاسی دربار و درباریان و نبرد روسیه با ناپلئون است. چیزی که موجب اعجاب مخاطب می شود تسلط کامل نویسنده در ترسیم هر دو فضا (جنگ و صلح)آن هم با قلمی سحر انگیز است، سحر انگیز ! چراکه تولستوی چنان شما را غرق در جزئیات شخصیت ها می کند که اگر نخواهید هم نمی توانید در جای خود ثابت بمانید و در زمان حال زندگی کنید. صدای غرش توپ ها،چکاچک شمشیرها، فریادها، دود باروت،حس انتقام و افتخار طلبی نیروها چیزهایی است که آنی رهایتان نمی کند. کتاب به نقلی بیش از۵۰۰ شخصیت دارد ولی این به هیچ وجه باعث سردرگمی نمی شود چرا که بعد از مدتی شخصیت های محدود و اصلی داستان را پی میگیرید و از خود سوال می کنید: مگر می شود حماسه نوشت و از صدها شخصیت سخن نگفت؟! از داستان چیزی نمی گویم فقط به شخصه عاشق آندست لحظاتی شدم که به قول برخی امضای ناپیدای نویسنده در یک داستان است،این یکی از آن لحظات است؛ وقتی که جنگ مغلوبه می شود و«پرنس آندره» در کوران گرم نبرد شجاعانه و به دل گرمی تهور جوانی اش دل به دشمن می زند، نیروها پشت سرش جانی می یابند و به سرعت از او پیشی میگیرند، سرعت اتفاقات،صداها،جوشش خون در رگ همه واحساسات شدید پیش زمینه این لحظه است ...ناگهان ضربه ای به «پرنس» وارد می آید و زمین میخورد،زنده است، نگاه به آسمان دارد، همه چیز آرام می شود،صداها کمتر به گوش می رسند،مبهوت زیبایی آسمان می شود و اینک قطعه از کتاب تقدیم نگاه شما: ... در دل گفت:چه آرامشی،چه صلحی و چه شکوهی! هیچشباهتی به وقتی که می دویدم ندارد!به هیچ روی به شتابیدن و نعره کشیدن و زد و خورد ما نمی ماند، هیچ شباهتی به رفتار آن توپچی و آن سرباز که با چهره هایی وحشتزده و خشمگین سنبه ی توپ را از دست هم می کشیدند ندارد. من چطور پیش از این هرگز این آسمان بلند را نمی دیدم؟ چه سعادتی که عاقبت آن را شناختم.آری، از این آسمان بی پایان که بگذری، همه چیز جز فریب و کبر توخالی نیست. از آن که بگذری دیگر هیچ چیز ارجمندی وجود ندارد.هیچ چیز!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.