یادداشت سارا
1403/1/31
«به باور من، زندگی بهتر از مرگ است حتی فقط به همین دلیل ساده که زندگی کمتر از مرگ ملالآور است و تازه هلو هم دارد.» این رو آلیس واکر توی دوازدهمین جستار این کتاب، «فقط عدالت میتواند»، نوشته. این مفهومیه که سراسر کتاب موج میزنه: تلاش انسانها برای زندگی کردن، آزادانه و برابر کنار هم زندگی کردن. «من سرگذشت یأسم و امید»، مثل اسمش، سرگذشت آدمهاییه که توی تاریکترین روزهاشون امیدوار موندن؛ برای رسیدن به آرمانهاشون، برای تجربه کردن انسانها در بهترین حالتشون؛ یعنی زمانی که رو به سوی کمال دارن: «انسان نمیتواند در این جهان زندگی کند، مگر آنکه باور داشته باشد امیدی هست.» یه سری از کتابها هستن که موقع خوندنشون دلمون میخواد تکتک کلماتشون رو مزهمزه کنیم و هر جمله رو چندین و چندبار بخونیم. این کتاب برای من اون شکلی بود: کتابی که زیاد بهش رجوع میکنم درآینده. میتونستم با یه سرچ ساده ردّ به جا مونده از تلاش آدمهایی که اون جستار رو نوشته بودن یا اسمشون میاومد رو هم میون اخباری که اون زمان منتشر شده بوده پیدا کنم و نتیجهی اون تلاشها رو، که زمان خودشون به نظر بیفایده میاومدن، ببینم. بیشتر از همه با جستار «ما همه خالد سعیدیم» احساس نزدیکی کردم. دنبال صفحهی فیسبوکی که نویسندهی جستار، وائل غنیم، بعد از کشته شدن خالد سعید ساخته بوده هم گشتم. پیدا نکردم خودِ اون صفحه رو ولی اثری که به جا گذاشته رو تونستم ببینم. نمیدونم اون صفحه هنوزم وجود داره یا نه، ولی حتی وجود نداشتنش هم برام نشونهای از زندگیه: حس همدردی و خشم، انجام دادن یه کار با وجود ترسی که توی وجودمونه، تلاش کردن، تلاش کردن و تلاش کردن برای رسیدن به آرمانهامون و در نهایت به جا گذاشتن ردّی از اون تلاشها حتی اگه دیگه خودمون نباشیم. عنوان کتاب هم کاملاً درخور و مناسبه. «من سرگذشت یأسم و امید» سطر اول یکی از «شبانه»های دفتر «هوای تازه»ی احمد شاملوئه. شعری که از عطش میگه توی جایی که آبی نیست و از نیاز به شعله توی شبی که هیچ نشونهای از روشنایی نداره. و توی قعر ناامیدی و تاریکی و بیآبی، خورشید شروع میکنه به درخشیدن. درنهایت، شاعر که قبلتر یأس رو متعلق به خودش میدونست، به امیدش احساس تعلق میکنه: «من سرگذشت یأس و امیدم»؛ مثل این کتاب و پایانبندیش: «دیگر هیچکس هیچ مشکلی را در هیچکجای دنیا حلناشدنی نمیپندارد. برای شما هم امیدی هست». مترجم کتاب، آزاده کامیار، هم آدم جالبیه برام. بیشتر کتابهایی که ترجمه کرده، کتابهای کودک و نوجوانان. مثل خود این کتاب، برام نمادیه از همون چراغ، همون امیدی که توی تاریکترین و سختترین شرایط هم حضورش رو میشه حس کرد. ممنونم ازش. :) «من سرگذشت یأسم و امید» تهِ دلم جزو کتاباییه که باید پنجتا ستاره داشته باشن. با این وجود ستارهی آخر رو پیش خودم نگه میدارم. نگهش میدارم برای روزی که اون ۳۷تا جستار دیگه هم تونستهن چاپ بشن و اون چراغی که شبها کشته میشد، برافروخته شده و همهجا رو روشن کرده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.