یادداشت وحید شریفی
1404/3/30
داستان درباره ی آشنایی یک جوان که تازه وارد شرکتی می شود است این جوان با همکارش که نا مه های شرکت را در اتاق مشترکشان از آلمانی ترجمه می کند همکار می شود .هرچی زمان میگذرد مکالمه و رابطه ای بین آنها شکل نمیگیرد و سایر همکاران هم با تحقیر با پیرمرد برخورد می کنند . جوان فکر می کند که پیرمرد ،مردی سطحی و خنثی است اما با اتفاقاتی که می افتد نظرش عوضش می شود و رابطه ای دوستانه را با هم آغاز می کنند جوان هر روز به خانه ی پیرمرد می رود و به او سر میزند . جوان در کشو میز پیرمرد دفتری پیدا می کند پیرمرد از جوان میخواهد که دفتر را آتش بزند اما جوان بخاطر دوستی شان از او می خواهد که بگذارد نوشته ها را بخواند پیرمرد هم قبول می کند و آنجاست که جوان با زندگی پیرمرد و عشق خارقالعاده اش و داستان زندگیش به مادونای پالتو پوست پوش آشنا می شود.عاشقانه ای زیبا وغمگین .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.