یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
خونخورده اثر مهدی یزدانی خرم، کتابی که از نخستین اتفاق، از پشت جلد، تفاوت را فریاد میزند. از قطع نامتعارف کتاب، تا شکل صفحهنگاری که بیشباهت به روزنامه نیست. و شروعی پر جذبه. خیابانی پرخون که غافلگیرت میکند و حضور دو روح نشسته بر صلیب. و این کلیدواژه در کل داستان در گردش است. روح، خون، صلیب. داستان ایده خوبی دارد. موضوع دارد. تاریخ و تحقیق پشتش نشسته. تا جایی که در اواسط کتاب، خسته میشوی از این همه دانایی نویسنده که انگار قصد دارد به رخت بکشد. کتاب سه زمان متفاوت را روایت میکند. حال، گذشته و گذشته دور. با کنار هم نشاندن زندگی پنج برادر با نامخانوادگی سوخته، که محسن مفتاح، دانشجوی زبان عربی در آرزوی بیروت که قرآنخوان قبور و روزهبگیر و نمازخوان مردگان راوی نظارهگر زندگیشان در اوایل انقلاب است. داستان در نارمک شروع میشود. از بیخ کلیسا تا اصفهان، بیروت، مشهد، آبادان میرود و سرگردانت میکند. واقعا سرگردانت میکند. با این همه تاکیدی که بر بیروت دارد، بر کلیسا، بر توجیه و توضیح مذاهب، درک نمیکنی دقیقا کجای منظور نویسنده را باید بگیری؟ به کجای خواستهاش توجه کنی؟ از تو چه میخواد که ثابت کنی ۲۷۰ صفحه با نویسنده همراه شدی تا داستان مرگ پنج برادر، که انگار فقط قصد کشتن و حذف کردن شخصیتها را داشته باشد، برایت روایت شود؟ و دوباره برمیگردی به نارمک، و یک شروع دیگر. داستان با خیابانی پرخون شروع میشود و این خون در تمام داستان جاریست. ولع سیریناپذیر نویسنده به مرگ، سر بریدن، خروج خون از بدن، سوختن، فاجعه در تمام داستان میچرخد. اصلا برای نشان دادن این حرص، چه مکانی بهتر از قبرستان و چه زمانی بهتر از جنگ؟ نویسنده آگاهی بالایی دارد. اسناد و مدارک را ورق زده. روزنامهها را پیدا کرده و خوانده. تاریخ و جغرافیا را خوب میداند. مکانها را میشناسد و این در تمام نوشتههای شکیل و نثر بدیع داستان مشهود است. شخصیتهای داستان اما انگار تکرار مکررات باشند. در تمام داستان چرخ میخورند و تو میدانی عاقبت میمیرند. یکی با قیر میسوزد، دیگری در جنگ سکته میکند، بعدی اعدام میشود و... و این منحصر به برادران سوختهای نیست که پدرشان حجله کرایه میداد و از ابتدا میدانستی این حجلهها عاقبت نصیب فرزندان خودش میشود. که انگار نویسنده موظف بوده همه کارکترها را بکشد تا نفس راحتی بکشد و قلم را زمین بگذارد و بگوید، تمام شد! نثر گیرای داستان از نکاتی بود که بسیار دوستش داشتم. آوردن فعلها در ابتدای جمله، یکنفسنویسی که گاهی مفهوم را تحتالشعاع قرار میداد، و ترکیب کلمات جاندار از نقاط قوت کار بود. گرچه گاها ویراستاری غلط از این کیف کم میکرد. مثلا زمانی که روایت منصور را میخواندیم و یک صفحه تمام، مسعود به جای منصور نوشته شده بود و من فکر میکردم یعنی این کتاب پیش از چاپ، بازخوانی نشده؟ تداعیها همه لولا داشتند و از نادیده نگرفتن این تکنیک حظ کردم. تاریخ پر است از... جملهای پرتکرار در کتاب که توجیهی برای بیاهمیت بودن ماجرا، یا گاهی سفت شدن پای اتفاق در داستان بود. هر جا که نویسنده میخواست فروتنی قلمش را نشان دهد، این جمله را مینوشت و عنوان میکرد، من کارهای نیستم، همه اینها گواه تاریخ است. داستان شهرآشوب عجیبی از احزاب سیاسی، انقلاب، جنگ، اعدام، باستانشناسی، عشق، نوستالژی، دانشگاه، اتفاق، معماری، ورزش، هیجان و درد است. برای من تا خواندن برادر سوم، تابآوری داستان راحت بود. اما از داستان محمود به بعد فکر کردم واقعا نویسنده فقط قصد داشته چیزی بگوید و مرگ را روایت کند، همین. و خسته شدم! وقتی که دیدم نویسنده از داستان قبور بهشتزهرا، تا موشک اسکاد_بی الحسین، کشیشها و راهبهها، رافاییل و میکاییل و فرقه مارونی، صائبیهای اهواز و پیروان یحیی دست برنمیدارد، خسته شدم از خواندن. و همه کیف این داستان عجیب، با نثر بدیع و دوستداشتی، زائل شد. چون نویسنده بلد نبود کجا کار را تمام کند و فقط نوشت تا جایی راهی براش نماند جز کشتن. و قاعدتا کتابی که خستهام کند، جانم را تلخ میکند. و آه میکشم که حیف از آگاهی بالا و قلم ظریف و نکتهسنج یزدانیخرم، که بیهوده هدر رفت. واقعا هدر رفت. و اما کتاب، بیشک برای من کتابی سیاسی و هدفمند بود. و حتی به جرات میگویم کتابی حکومتی. که یک جمله انتقادی در همه کتاب پیدا نشد و گاهی زیرپوستی و گاهی عیان، مدح حکومت هم گفته شده بود. که انگار کتاب سفارشینویسی شده بود. یکی از اشارات هم حتی شباهت روح خبیث به تفکرات گروههای تکفیری بود. ولی توصیه میکنم بخوانید و از بالا و پایین شدن تاریخ، نثر شگفتانگیز و نگاه متفاوت نویسنده، بهرهمند. خونخورده/ مهدی یزدانیخرم نشر چشمه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.